دلنوشته ها
زهرا تازه ترین اتفاقی بود که در عالم افتاد و هیچ وقت نیست که این اتّفاق، باز هم تازه نباشد!
زهرا حرف تازه خدا بود: «انّا اَعْطَیناکَ الکوثَر»؛ نگاهی نو، به سراپای هستی.
ارتباط خاک با خدا؛ مادر شهود و شهادت؛
الهی! شکوفه های اخلاص، از سپهر نگاه عارفان فرو می ریزد و میوه های یقین، بر درختِ آرزوهای عاشقان ظاهر می شود.
ای بهانه ی تمام دلتنگی! بر دریچه های یخ زده ی قلبم بتاب!
ای دلیل بی قراری ها! مرا در این لحظه های کمیلی دُعا دریاب!
خدایا!
آن قدر در خویش گم شده ام و آن قدر بی راهه های جهل را قدم فرسوده ام که جز کویرِ کلمات، به جایی نمی رسم و چشم های بی فروغم، جز تیرگی نمی بینند و گوش هایم، جز سکوتی ممتد، آوایی نمی شنوند.
لبانم را می گشایم و در تمام سو، تو را فریاد می زنم. دستم را بگیر، که جز تو دستگیری نیست. کویر دلم را که در عطش رسیدن به تو خشکیده است، سیراب کن؛ «یارب از ابر هدایت برسان بارانی».
الهی! سوزِ عشق توست که فضای سینه ام را در اندوهی جانکاه فرومی برد و اشکِ نیاز را از رواقِ دیده ام جاری می سازد.
معبودا! اندکی حجاب های نفسانی را کنار می زنم و فاصله ها را با عطر دلاویز دعا می شکنم؛ تا در ضیافت نورانی دیدارت، مشتاقانه اشکباری کنم.
اگرچه از درگاهت دورم، امّا همچنان از ترسیمِ لحظه بی نظیر وصال، غرق در سرورم.
محبوبا! در گذرگاه نیایش، بارها حدیثِ دلدادگی ات را می خوانم و آهنگِ توحیدی عشقِ تو را زیر لب زمزمه می کنم؛ به امید دست یافتن به بهاری ترین فصلِ اجابت.
دعا کردم که پیش از آنکه قلبم تا ابد خاموش گردد؛
بیایی ای سراپا خوب!
و روحم را زچنگال هراسانگیز غفلتها رها سازی
و تا آخر زمانی که نفس در سینهام ـ این سینة خاموش ـ میماند
به یادت انتظاری از تبار دوستی را میزبان باشم
بیا ای شانههایت تکیهگاه خستگیهایم!
بیا و چشمهایم را از این چشم انتظاریها رهایی بخش
که این زندان حزنانگیز
برایم کلبهای لبریز از عطر خدا باشد.
مادر!
دلم تنگِ گریههای شبانه توست
سجادهات اینجا غریب افتاده است
نمیخواهی چیزی بگویی؟
حرفی بزن آخر!
حماد بن عیسی گفت : در محضر امام صادق علیه السّلام بودم، به من فرمود:
آیا می توانی نماز را خوب بخوانی؟
عرض کردم : چگونه نمی توانم و حال آنکه کتاب حریز را که درباره نماز نوشته شده است ، از حفظ دارم . حضرت فرمود: برای تو ضرر ندارد، برخیز و نمازی بخوان تا من ببینم که چگونه می خوانی .
Design By : Pichak |