سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

گاه می اندیشم...

چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم

همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران

وخدایی که زلال تر از باران است


گروه اینترنتی خنده بازار | www.funnyroom.ir

 


نوشته شده در سه شنبه 92/5/29ساعت 3:17 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

الهی آتش عشقم به جان زن                                  شرر زان شعله ام، بر استخوان زن

الهی! به حقیرانگی ام بنگر، که در مقابل عظمت بشکوهت، زبان به عجز گشوده است!

الهی! افتادگی ام را تماشا کن، که نگاهت، مرا مثل ذره ای جذب آسمان عنایتت کند!

الهی! بیچارگی ام را ببین، که تمام چاره ها، به دست توست و ریزه خواران آستانه تو فرمانروایان مُلکند!

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 92/5/29ساعت 12:48 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

در هر تنهایی از خود می پرسیدم پس خدایم کجاست؟ و خداوندا! در هر بار جُستنت تو را در خود دیدم و در هر بار یافتنت، تو را دور از خود. آنقدر دور، که حتی در آرزوهایم رسیدن به تو ناممکن بود. تو بودی و من دور از تو، تو بودی و من دور از خود.

درست در همان لحظه که ترکی بر دلم نشست و بغضی در گلویم فرو ریخت و آهی بر لبم جاری شد و از تنهایی شانه هایم لرزید، تو بودی. می شد تو را در زلالی اشک هایم دید و اما من...

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 92/5/26ساعت 2:11 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

در تنگنای روزمرگی، از پشت جاده‌های تاریک گناه و وسوسه، به دست‌های پر نیازمان آموختیم که تنها روبه آسمان بی‌کران کرامت و مهربانی تو دراز شوند و در ورای سیاه‌ترین لحظه‌های تنهایی، به امید نور روشن درگاهت، به انتظار بنشینند.

پروردگارا! زنگارهای سیاه دل را در جام طلایی رمضان شست‌وشو داده و با روحی تطهیر شده از هر آنچه ناپاکی، به سویت می‌شتابیم.

خدایا! در ناب‌ترین ثانیه‌های راز و نیاز با تو، میهمان سفره‌های رنگینت بودیم و در تپش نبض تند زمان، چه زود، بدرقه کردیم روزهای روزه‌داریمان را

الهی! مگذار که روزهای بعد از این، عطر پاک رمضان را در یادها گم کند. 

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 92/5/17ساعت 12:2 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

شب قدر، بال گشودن فرشتگان و عرشیان، روی زمین دیدنی است.

ستارگان با نورافشانی زیبای شان اشک‌های سوز و توبه بندگان گنه کار را در اوج نگاه‌های شان و در آسمان عشق منعکس می‌کنند. آری، دست‌های نیاز سوی خداوند بلند شده است تا از عطر رحمت او سرشار شوند.

اطرافم را می‌نگرم. همه جا پر شده است از بوی رحمت و مهربانی و عشق خداوندی.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 92/5/9ساعت 11:34 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

از قبله می‌آیی و به سوی قبله می‌روی.

ای مرد هفتاد زخم، ای مرد اُحُد و بدر و خندق!

«کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست          

که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارند.»

عدالت‌ات را می‌بینم که به خون غلتیده است در محراب.

جهان، آبستن آشوبی دیگر است.

همه دنیا، پشت این در نشسته و سر بر زانوی اندوه و بی‌سرنوشتی خویش گذاشته. 

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 92/5/7ساعت 10:23 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

«شب، شبی در تب فردا نشدن

صبح، در فکر شکوفا نشدن».

آفتاب، خوب می‌داند که فردایش زخمی‌ترین فرداها خواهد شد.

خوب می‌داند که فردا، فردای اندوه است و فردای تلخکامی.

خوب می‌داند که آغازش را به خون نوشته‌اند.

ستاره‌ها، یکی یکی خاموش می‌شوند.

امشب حتی ماه، سر تابیدن ندارد و کوچه‌ها دلتنگ‌تر از پیش‌اند.


بوی غربت، گریبان شب را گرفته است. نخلستان‌ها از اندوه فردا زانو زده‌اند.

امشب هیچ آوازی را نفس خواندن نیست. «چه شب بدی ست امشب که ستاره سو ندارد...»

ماه از زمین فاصله گرفته است.

امشب ماه، دوردست‌ترین نقطه آسمان است.

گویا ماه هم دل دیدن زخم خورشید را ندارد! شب، شبی دیرپاست. شب، بوی ستاره نمی‌دهد، تنها عطر زخم شب‌بوهاست که بوی اتفاق می‌دهد.

کوچه‌ها پر از دلهره‌اند و شهر، دلشوره‌ای بزرگ دارد.

تاریکی فراگیر شده است.

«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی».

بین چشمان شهر و خواب‌های آرام، قرن‌ها فاصله افتاده است.

دیوارها ذکر می‌گویند و هوا در اندوهی بزرگ، جریان گرفته است.

صدای اذان بلند می‌شود.

درها و دیوارها، تاب بر پا ایستادن ندارند.

کاش پرده‌ای سیاه، چشمان این همه پنجره مضطرب را ببندد!

دیگر زمان آن شده است تا اتفاق، به گل سرخ تبدیل شود. خاک، در خود فرو می‌ریزد؛ وقتی خون سرت، چشمه خون‌هایی می‌شود که در کربلا فواره خواهند زد و آفتاب در پیراهنی سیاه برمی‌خیزد از خواب؛ وقتی که می‌گویی «فزت و رب الکعبه».

ارکان عرش، به لرزه درمی‌آید و خروش جبرئیل، آسمان و زمین را به تلاطم می‌آورد: «تهدّمت و اللّه ارکان الهدی. قتل علی المرتضی؛ سوگند به خدا که ارکان هدایت ویران گشت و...».

اینک سحر، آغشته به خون و سراسیمه، به سمت محراب دویده است.

محراب، با نغمه‌هایی از سر جدایی، گوشه‌ای بی هوش افتاده است.

نخلستان‌های غربت نیز هم آوا با ناله‌های سجاده، مویه می‌کنند.

کوفه، رو به تنهایی می‌رود و زخم‌ها می‌مانند تا هر کدام، پرسشی باشند برای روزهای نیامده و انسان‌های در راه.

بیایید بنگرید و خون بگریید، که این پاسخ هدایتگریِ بزرگ مرد تاریخ است، فرق شکافته‌ای خون آلود بود، با رکعاتی ناتمام از عشق.

 


نوشته شده در شنبه 92/5/5ساعت 10:12 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

ماه به نیمه رسیده است و درهای رحمت، بر روی جهانیان باز است.

فراوانی رحمت و نعمت است و جان‌ها آکنده از عشق است.

ماه به نیمه رسیده است که این چنین در کامل‌ترین صورت خویش به جلوه‌گری، دست افشانی می‌کند.

 ستارگان به تکاپو درآمده‌اند گرداگرد ماه.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 92/5/2ساعت 9:26 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak