سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

دلشوره‌های گیج، مسجد کوفه را رها نمی‌کند.

 قلب محراب، برای حادثه‌ای بزرگ می‌تپد.

زمان، آبستن اتفاقی سرخ است .

ماه، از پشت ابرها سرک می‌کشد.

دل ستون‌های مسجد می‌لرزد و ساعتی بعد، مردی بزرگ، صفحه‌های تاریخ را با خون خودش رنگ می‌کند.

صدای ضجه جبرئیل بلند می‌شود

نماز سرخش را به آستان الهی تقدیم می‌کند و جانش را به پیشگاه دوست هدیه می‌دهد.

محراب مسجد کوفه، دست‌هایش را روی سر می‌گذارد و از هوش می‌رود.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 96/3/24ساعت 1:22 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

بوی اجابت؛ بوی گریه‌های درنگ؛ بوی خدا، بوی خلوت و خورشید در ذهن زمان پیچیده است .

فرشتگان، پیاله شفاعت در دست، در آستانه زمین و آسمان، صف به صف ایستاده اند تا شراب طهور در جان تشنه شیدایمان بریزند و مستی را به ارمغان بیاورند.

زمینیان از شانه خمیده خویش در زیر کوله بار عصیان و در نخوت خزانی ماه‌ها و سال‌های بی چراغ، گریه و فریاد می‌کنند.

دروازه اجابت خدا گشوده است و دامنه سبز ملکوت، چشم به راه قدرنشینان خلوت یار است.

شبنمی از عطر شکوفه نارنج می‌بارد و مشام خلوتیان را آکنده می‌کند و آنان در آرامشی از جنس رؤیای حضور، همراه با فرشتگان، پرسه زن فضای لاهوتی‌اند.

دفتر تقدیر ورق می‌خورد؛ فردای نیامده در صحیفه محفوظ نگاشته می‌شود و انسان در میان ماندن و رفتن درنگ می‌کند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 96/3/23ساعت 9:27 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

رمضان، دست‌های رحمت خود را سایه سار آسمان مدینه کرده است  .

پانزدهمین خورشید «رمضان»، زلف‌های طلایی خود را روی پنجره‌های گشوده شهر پاشیده است. نسیم ملایمی، بال‌های لطیف قاصدک‌ها را به سماع وا داشته است.

باران، روی شانه‌های خاک گرفته خیابان‌ها می‌زند و «مدینه» از بوی خاک باران خورده، لبریز شده است.

آن طرف تر، فوج فوج ملائکه سبزپوش اند که با سبد سبد ریحانه‌های بهشتی، به خانه «علی علیه السلام» نازل می‌شوند.

کوچه «بنی‌هاشم» است که در‌هاله ای از نور و خنده گم شده است.

و نجوای ملکوتی پدر، که عرشیان و فرشیان را به سکوت وا داشته است.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 96/3/20ساعت 3:29 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

سفر به خیر، می‌روی با باد ز دیده، می‌روی اما نمی‌روی از یاد .

عجیب نیست، اگر درد تمام وجودمان را گرفته باشد.

عجیب نیست، اگر غم همزاد لحظه‌هایمان شده باشد.

با صدای محزون الرحمن، شهر بیدار می‌شود و زمانه بی‌تو یتیم می‌شود، یتیمی که در تلاطم غربتی سترگ، از هوش می‌رود...

 آتشی در سینه خرداد، زبانه می‌کشد و ما جای خالی کسی را احساس می‌کنیم که حضورش، انقلاب حادثه‌های شیرین را با خود داشت، کسی که انقلاب بزرگ قرن را در آغوش خود پرورش داد و جوانه‌های آن را در دل‌ها کاشت و چون باغبانی دلسوز، به پای آن‌ها نشست و به ثمر رساند.

 نیمه خرداد را گویی چنان با تقدیر او گره زده بودند که سرنوشت ابتدای قیام و انتهای خاموشی‌اش، همه با تقویم آن روز سرخ عجین شده بود!

 مرد حماسه بود، مرد جاودانه کردن از همان آغاز ولادت، که با دلی مطمئن و ضمیری امیدوار، کوچ را به ماندن ترجیح داد.

او دلش زمینی نبود که بماند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 96/3/11ساعت 10:58 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak