سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

بغض‌هایمان را در کجای حرم نداشته‌ات مویه کنیم؟

 نامت، علم افراشته بر بلندای علوم است و شب، پیراهن سوگی است که آسمان در عزایت به تن کرده است.

سینه‌ها، داغ بزرگی را حمل می‌کنند و جان‌ها، در آتش مصیبتی عظیم می‌گدازند !

دنیا همیشه برای درک وسعت آسمانیان حقیر و اندک است.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 93/5/30ساعت 4:7 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

ایرانی!! عاطفه ات را در کدامین برهه از تاریخ گذاشتی که اینک در قبال سقوط هواپیما و کشته شدن هموطنانت فقط دوربین موبایلت کار می کند به جای این که چشمه اشکت روان باشد و دستانت در تلاش برای نجات احتمالی هموطنی 

برای فردای بشریت متاسفم 


نوشته شده در یکشنبه 93/5/19ساعت 3:59 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

ن و الْقَلَمْ !

قلم گواه استواری اراده و عشق است و جوهره جوش و خروش.

دل به عشق خدا می تپد و عشق خدا، دردمندی است.

و این درد، بیداری است؛ بیداری که مایه ناآرامی است، موجی که آسودگی اش در عدم است و عدمش، در عین جاودانگی.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 93/5/16ساعت 2:39 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

گویی از راه رسیده ام؛ اما نه خسته، نه بی‌توان،  نه ملول، سرم به آسمان‌ها  می‌رسد.

صدایم فرازی است رها شده در خواب خاک .آئینگی‌ام را خورشید تاب  نمی‌آورد.

میهمان خدا، صبحی تازه را به امید قربت آغاز کرده است؛ پس از یک ماه انتظار، یک ماه خویشتن داری و اکنون از همه سو به سمت آسمان بال گشوده ام. رها از شتاب دقایق، بی واهمه، تن سپرده به زلال نور و فواره‌های بخشش، بلند افراشته و بی هراس ایستاده ام. هزار پرنده در گلویم به آواز نشسته اند. از آسمان سیراب و ته نشین در جذبه نور حق. اکنون کمال ضیافت ا.... است.

سپاس خداوندی را که نعمت بر ما تمام کرد؛ نعمتی که بندگان صالح، آن را تنگ در آغوش فشرده اند. سپاس خداوندی را که توان داد تا در برابرش بندگی‌ام را یک ماه تمام به اقرار بنشینم.

روح سرگردانم را رها کرده است تا در شب‌های ستاره ریز مناجات نفس تازه کنم. از راه آمده ام؛ از سفر به اعماق نور.

کدام نعمت از این سرشارتر؟ مرا یارای چشم در چشم نظاره کردن این همه ستاره نیست.

آسمان شده ام، انتهای جاده را به چشم می‌بینم. بهار در من جوانه زده است. زیر چتر گسترده محبت خدا ایستاده‌ام، بندگی‌ام را می‌بارم و سر بر خاک می‌سایم.

 شکر خداوندی را که لیاقت آن داد که غبار خواب از آیینه حیات خویش بزدایم.

چراغ‌های راه را روشن کرد تا در هوایی صاف نفس بکشم. در این لحظات یک دست، بوی بهار را نزدیک تر از همیشه حس می‌کنم.

امروز، عید من است؛ خدایا، در این روز عزیز مرا در زمره یاران مستحکم خویش قرار ده تا آن گونه باشم که تو می‌خواهی.

یک ماه میهمانی تو به من آموخت که توکل، تنها بر تو شایسته است. مرا در این روز پاک از خویش، آن چنان برهان که تنها در بند تو باشم.

هنوز میهمانیت ادامه دارد!  ما را به نمازی فراخوانده‌ای که رسیدن به مقام بندگی را به من نوید می‌دهد.

ضرب آهنگ قدم‌ها به سوی مصلی این ضیافتگاه وصل، چه دل نواز در گوش صبح می‌پیچد!

ریه‌ها پر از هوای روح‌افزای سحر است.

جذبه ملکوتی نماز، عید را دو برابر زیبا کرده است.

بال‌های فرشتگان، قدم به قدم سنگ فرش راه می‌شود.

صدای ا... اکبر نماز عید از گوشه و کنار شهر، شوقی مضاعف در دل‌ها می‌افکند.

قلب‌ها در هر تپش خویش ترانه وار، ربّ خویش را می‌خوانند.

آفتاب روز عید، درخشان تر، سپیدی این روز را تبریک می‌گوید.

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 93/5/6ساعت 4:13 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

غزه زخم آلود و خسته در خون خود می‌غلتد.

غزه اکنون غرق در خون و تاریکی است و دودهای تیره و تار فضای این منطقه را فرا گرفته است و هیچ نور امیدی به چشم نمی‌خورد و صرفا جغدهای شوم بر خرابه‌های آن آواز می‌خوانند.

این روزها در گوشه‌ای از جهان شاهد کودکانی هستیم که لحظات افطار و سحرشان خونین است

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 93/5/2ساعت 4:44 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

به دنبال چراغی می‌گردی تا تاریکی روزهایت را فراموش کنی.

تکیه داده ای به سرنوشت فرو ریخته روزهایت.

ایستاده ای و خاطراتت را خیره مانده‌ای.

دردی عمیق بر چهره‌ات چنگ انداخته است.

 از درون ویرانی، اما مردانه ایستاده‌ای .

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 93/5/1ساعت 4:42 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak