دلنوشته ها
این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند» - امام خمینی(ره)
«و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.» (شهید عبدالله محمودی)
«خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را می بینی و دشمن تو را نمی بیند.»
(سردار شهید رحیم آنجفی)
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!
پیدایی؛ مثل مهربانی خداوند.
زیبایی؛ مثل سلام های گرامی خداوند بر پیامبران عظیم الشأنش.
با تو، درهای زندگی باز می شود و با یاد تو، ماه، تمام شب های زمین را روشن می کند.
آفتاب، شادی مقدسی است که بر زمین، گرمای وجودت را می پراکند.
تمام دلتنگی هایت غنچه های سرخی شدند که عاشقانه اتفاق افتادند؛ عاشقانه هایی لبریز از عشق خداوند.
من امشب شبنم اشکهایم را بر چهره یاسهای به امیدنشسته ام خواهم ریخت و بُلور
واژه هایم را در ژرفای حنجره خواهم شکست.
بغض من، امشب، در آسمان تیره دلم منتشر خواهد شد و دستان دعایم را به آستان اجابت تو می سپارم. ای ضامن دستهای خالی! شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی و شاید تصویری از تبسم اجابت تو در شبستان قلبم نمایان گردد.
من تشنه ام؛ و کویر تفتیده وجودم در انتظار یک جرعه، نه! یک قطره رحمت توست.
آری یک لحظه نگاه، تا در هُرم آن، پیکر مسّی ام به یکباره طلای ناب گردد.
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
گر محرم عزای زینب بود
فاطمیه محرم زهراست
قلم دردست می گیری وبر لوح دلم نقش ها می زنی از بهترین یاد ها و نام ها. نقشی از آب ، نقشی از گل محمدی، از پدر، از مادر، ازآبی آسمان و نقشی ماندگار از خدا.
الفبا به دستم دادی تا دیو نادانی را در جمرات سیاهی و تباهی سنگ زنم وبرای عبور از گذر گاه پیچ در پیچ تردید، تا رسیدن به سعادتگاه یقین، ریسمانی از جنس کلام آویختی تا به اعتمادِ تمام، آن را چنگ زنم. احرام اندیشه بر تنم پوشاندی تا در تکرار صفا و مروه ی زندگی به روزمرگی نرسم و در حریم فکر و معنا، تاریکْ راه های مقصد ابدیت را به پاکی هر چه تمام تر، در نوردم و از چشمه سار کلام و کلمه سیرابم کردی تا از مسیرآسمانیِ نور و روشنی برنگردم.
شمـع وجود فاطمـه سوسو گرفتـه است
شب با سکوت بُغض علی خو گرفته است
آتـش زده به جان علی با شرار آه
وقتی که از ولیّ خدا رو گرفته است
سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
بال پرواز کران تا بی کرانی داشتیم
روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم
خسته از همسفر و شهر و دیار / خسته از این شب غمدیده و تار
خسته از قحطی باران و نگاه / بر کویر دل خشکیده ببار
خسته ام از گذر ثانیه ها / خسته از جاده ی بی اسب و سوار
خسته از دوختن چشم به راه / مژه هامان شده پر گرد و غبار
خسته از سوزش سرمای شدید / خسته از غیبت باران و بهار
مغرب شب زده را مشرق کن / بزن آن پرده ی غیبت به کنار
Design By : Pichak |