سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

قلم دردست می گیری وبر لوح دلم نقش ها می زنی از بهترین یاد ها و نام ها. نقشی از آب ، نقشی از گل محمدی، از پدر، از مادر، ازآبی آسمان و نقشی ماندگار از خدا.

با قلمدانی خالی از دانایی به مکتبت می آیم و با توشه های فراوانی از قلم و علم و ادب و سوال و جواب و دانستن، بدرقه ام می کنی. مهربان تر از تو دایه ای دیده ای این گونه با سخاوت و سخن شناس و دل آگاه؟

اینجاست که معنی این کلام مشهور را بهتر می فهمم که:
«اگر به جای اسلحه، با معلم به جنگ دنیا می رفتیم، همه دشمنان نابود می شدند.»

رساترین فریاد، فریاد توست که بر بام جان ها آواز می دهی و کام پروانه ها سرشار می شود از حقیقت و جام درختان سیراب از طراوت، و جان متعلمان، لبریز از تازگی بازی گوی و میدان و عاطفه و کتاب. زمزمه تو مقدس ترین ترانه است در گوش پیچک های عاشق تا گرم و سبز و سیراب، از منبر صنوبر های استوار بالا روند تا جایی که با دستان خویش یک تکه آفتاب بردارند و برای همیشه نور در کوله بار نهند. و من تو را می بینم که با وسواس و دغدغه تمام این عبورِ سرشار را می پایی.

وقتی کشتی عمر انسانی از مسیر مدرسه عبور می کند دستان تو لبریز از فانوس می شوند و از امواج سهمگین ایام، عبورش می دهی و چون نسیمی که کشتی را به سمت ساحل سعادت و خجستگی هدایت می کند بر بلندای کلمه می ایستی و «دیدارآشنا» را مژده اش می دهی.
 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/2/12ساعت 9:2 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak