دلنوشته ها
حدیث ماندن و روایت رفتنت، آن گونه است که تا مسجد باقی است، ساعات بهشت را در محراب میریزد .
تنها ستودن تو کافی نیست؛ باید راه افتاد دنبال نالههای نیم شب و واژههای صحیفه سجادیهات.
با پیروی از فراز اشکهای پرگذار توست که دلهای ما به جادههای سبز رستن منتهی میشود.
نام تو با کربلا عجین است
یا زین العباد علیه السلام!
بر سجاده وصل، نجواهای شبانه ات چون ماه میتابید و از تسبیح معرفت، دانه دانه اشکهای آفتابی میچکید .
اینک اما سجاده و تسبیح، در آتش فراق میسوزند و پیشانی مهر، داغدار هجر توست. اینک، آینهها سیرت زلال تو را و درختان، برگهای «صحیفه»ات را که همه فصول سبز است، میسرایند.
هنوز در وادی خدا، عطر تومنتشر است، ای وزش ملایم لطافتهای نیایش!
صدای شمر است که به سمت خیام آل ا... میآید... چهره عباس در هم رفته است، شمر از قبیله بنی کلاب است، از فرزندان امالبنین چه میخواهد؟ !...
آسمان سر بر شانهات گذاشته تا غربت آل ا... را گریه کند.
اماننامه آوردهاند، شکستهاند حرمت علمداریات را، دلت را شکستهاند.
ماه بنیهاشم! سرت را بالا بگیر، شرم نکن عباسم...!
امروز، به عرفاتی که در «من»، قد کشیده است، با تمام دلم قدم می گذارم!
فرصتی دست داده، تا خود، این مدعی عنوان خلیفه اللهی را، به پای میز محاکمه بکشانم.
باید لحظه های خطا کارم را، بی هیچ تعارفی، به قضاوت بنشینم!
گذشته اندوهگینم را عارفانه بنگرم و صادقانه به اعتراف برخیزم.
باید بر سر بکوبد تاریخ، از شومی این اتفاق، از تلخی زهری که جرعه جرعه در کامش فرو ریخته میشود.
باید بر سینه بکوبد مدینه، سنگینی این داغ را، آن گاه که پلکهای حادثه باز میشود روبروی نگاه لبریزش، آن گاه که دستهای مهربانش چنگ میبرند در تراکم سیاه خاک .
دیگر این آسمان آسمان نیست؛ بیگشودگی چشمهایش به بیکرانگی افق.
دیگر این خاک به افلاک نمیرسد اگر رد گامهای نورانیاش کشیده نشود بر پیوستگی سنگریزههای مکه.
صفحات کتاب تاریخ ورق نمیخورد، بیجذبه کشف و شهودش.
این چه دردی ست کهاین چنین بی رحمانه تا اعماق خاکریشه میدواند.
این کدام حادثه است که بال میزند در آسمان خاکستری تاریخ؟
از تو باید گفت، اما کدام کلمات عزادار قادرند مهربانی ات را جریان دهند در شریانهای این خاک دیرپای ظلم زاد.
اندوه امروز تنها عابرکوچههای کاظمین است و جز صدای غم چیزی به گوش نمیرسد.
جهان، کوچ سرخ عزیزی را به سوگ نشسته است و زانوی غم بغل گرفته است.
مشام لحظهها از یمن تولدی مبارک مشکباران است و مشام «مدینه» را عطر «صلوات» فرا گرفته است .
بانگ توحیدی «تکبیر»، پیامآور تولد نوری از انوار الهی است؛ نوری که چتر خویش را از بام عرش، تا نقطه نقطه «فرش» گسترده است، نوری که نوید بخش طلوع بهاری دیگر و رستاخیز نوروزی زیباتر در «یازدهمین روز ذیالقعده» است، نوری که مسیر امامت را با چلچراغ دانش و تدبیر رخشنده و تابان نگاه خواهد داشت!
نوری که ادامه رسالت نبوی صلی ا... علیه و آله و ولایت علوی است!
میآید تا بلور اشکهای مدینه را غمگسار باشد و تمام زخمهای خسته از درمان را شفا بخشد. میآید؛ رضای خویش را به قضای الهی پیوند دهد!
میآید؛ صبور و شکیبا، آکنده از تبسم میآید و یاد پیامبر صلی ا... علیه و آله و «علی مرتضی علیهالسلام» را در اذهان مدینه زنده خواهد کرد!
ای آسمان، ای زمین، ای مدینه، ای توس! بشارت باد.
میآید از سمت بهشت جاودان، عطر ولایت.
لیالی قدر هنگام بزم است و عطا، و زمان عشق است و دعا.
شب های قدر، فرصتی است تا انسان به خود آید، قفس تن را بگشاید و روح را در عالمی غیر از عالم حقیر و محدود ماده، در فضایی معطر و نورانی به پرواز درآورد و با نگاهی دیگر و لطیف تر به خود و جهان اطراف بنگرد؛ حجاب جان را به کناری بزند، تا ببیند که کیست و چیست و از کجا می آید و در کجا تمام دارد و به کجا خواهد رفت؟
هرکه اندر عشق یابد زندگی
کفر باشد پیش او جز بندگی
هرکه او از عشق برخوردار شد
این جهان در نزد او مردار شد
هرکه را در عشق چشمی باز شد
پایکوبان آمد و جانباز شد
آری، این است محصول ضیافت شب های احیا.
میلاد پیشوای حُسن حضرت امام حسن(علیه السلام)
امشب، به ستایش و تمجید، بر رخساره ماه بوسه می زنیم که برای چراغانی شب میلاد تو، تمام چهره منور خود را به آسمان هدیه داده است.
سلام ای کرامت بی پایان! از کجا آمده ای که صدای رسیدنت، تمام هیاهوهای دلهره آور را آرام کرده و سکوت ملکوت را به زمین حیرت زده آورده است؟
تو شبیه ابدیت، شبیه لهجه بارانی که به قصد سیرابی تمام عطش های جهان ببارد؛ شبیه کوچ پرستوهایی که مژده صلح تا قیامت را می آورند.
تو شبیه رنگ و روی آشتی و صداقت لایزالی؛ شبیه اینکه جهان دست و پا گم کند در برابر پیغام محبت همیشگی؛ شبیه اینکه دیگر صدای گریه «بی پناهی» به گوش های دلواپسی نرسد .
برای یتیمان، عشق؛ برای فقیران، مهربانی؛ برای گرسنگان، شفقت و برای تشنگان هم دردی؛ تو بهترین ارمغان آفرینشی.
آقای جمعه های عشق ! با واژه هایم عهد بسته ام این بار تنها از آمدنت بگویم.از فردای روشن با تو. هر چه جمعه تلخ و هر چه ثانیه سرد است، کنار گذاشته ام تا تنها از شکوه آمدنت بسرایم. از چراغان عاطفه و عشق، از تولد دیگرباره زمین
می آیی! در فوران عطر نرگس
می آیی! آن روز که دیگر چشمها تصویر روشن خورشید را از یاد برده اند.
آن روز که عطر گل در مشام دنیا غریبه است
می آیی و دیگر بار شیرینی تبسم به لب ها باز خواهد گشت
تو می آیی و دوباره دشت رد پای سرخ لاله به خود می گیرد.
می آیی و درهای بسته با دست های اساطیری ات گشوده می شوند.
Design By : Pichak |