سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

حدیث ماندن و روایت رفتنت، آن گونه است که تا مسجد باقی است، ساعات بهشت را در محراب می‌ریزد .

تنها ستودن تو کافی نیست؛ باید راه افتاد دنبال ناله‌های نیم شب و واژه‌های صحیفه سجادیه‌ات.

با پیروی از فراز اشکهای پرگذار توست که دل‌های ما به جاده‌های سبز رستن منتهی می‌شود.

نام تو با کربلا عجین است

یا زین العباد علیه السلام!


هر جا نام توست، مصلحت ماندنت در کربلا که با پیام پیروزت همراه شد، تداعی می‌شود.

هرجا نام توست، چهار ستون دمشق می‌لرزد. دمشق خوب می‌داند که رسالت رسواگری یزیدیان، بردوش خطبه رسایت بود.

هنوز مسجد شام، مبهوت آن روز است که چگونه در چند دقیقه، سنگدلان شام را به خود آوردی.

تو برای کربلا ماندی تا نشانه‌هایی نو را سینه به سینه، تا دوردست‌های جهل و تقصیر ببری.

صحیفه‌های رحمت، از آستان دست‌های تو، تا سفره‌های بی‌نان و طعام شبانه، به لطف گسترده می‌شود؛ بی‌آنکه ماه، به مهرورزی‌های پنهانی تو حسادت کند.

تو از تبار دریایی شکیبایان آمده‌ای.

لباس سرخ و پریشان کربلا را بر قامت آسمانی روحت کشیده بودی که تا بیست سال پس از عروج عارفانه حسین علیه السلام، اشک روان بر امیر کاروان می‌ریختی و این خود جلوه‌ای دیگر بود از تو: پیام آور عاشورا!

سیمایت، پیکر افراشته و سترگ کوه‌ها را به ابهت فرا می‌خواند و ملکوت را در همین طرح و ترکیب صورت چشم نوازت ترسیم می‌کرد.

بر سجاده وصل، نجواهای شبانه‌ات چون ماه می‌تابید و از تسبیح معرفت، دانه دانه اشک‌های آفتابی می‌چکید.

اینک اجابت شدی سرانجام ای دست دعای همیشگی!

 ی حنجره نیایش‌گر جاوید! اجابت شدی وتمام سجده‌های سالیانت را خدا پاسخ داد. تمام اشک‌های دعا خوان تو را سرانجام پروردگار درآغوش وصل خویش کشید.

اینک خدا پس از تمام آن گریه‌ها زخم‌ها، لبخند شهادت بر لبان تو می‌نشاند.

اکنون عنایت خدا آغوشی است که تو را رها نمی‌کند و تو را دیگر به دست گریه‌ها و بغض‌ها نمی‌سپرد و اندوه‌های تنهایی توست؛ توکه روزهای تیره وتار زمین را به امید سرانجام آسمان تاب آوردی و تنها برپهنه شعله‌ور تمام سجده‌های جهان، صبوری پیشه کردی و خدای خویش را برای چنین روزی صدا زدی.

امروز پایان رنج‌های طولانی توست، پایان گریه‌های سر به مهر و سجده‌های اندوهناکت؛ پایان دل تنگی‌های معصوم چشمانت که در سیاهی زمین، هر لحظه، خورشید هدایت مردمان می‌شد. و هیچ کور سویی حتی به روشنگری بی‌منتش اقتدا نکرد.

اینک اما سجاده و تسبیح، در آتش فراق می‌سوزند و پیشانی مهر، داغدار هجر توست.

هنوز در وادی خدا، عطر تومنتشر است، ای وزش ملایم لطافت‌های نیایش!

سراغ تو را باید از کدام ستاره گرفت؟ کدام اشک از تو خبر نمی‌دهد که سری به غربت تو نزده باشد؟!

باکدام نسیم می‌شود به کوی تو وزید؟

کاش می‌شد غربت بدون حرم تو را بال در بال کبوتران بقیع، گریه کنم!

کدام بغض، فاصله‌ها را از میان برمی دارد؟

من، سال‌هاست خسته نرسیدنم.

داغ ندیدن تو، شب‌های دیر پایی است که مرا از خواب‌هایم جدا کرده است.

 

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 94/8/17ساعت 8:38 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak