دلنوشته ها
این چه دردی ست کهاین چنین بی رحمانه تا اعماق خاکریشه میدواند.
این کدام حادثه است که بال میزند در آسمان خاکستری تاریخ؟
از تو باید گفت، اما کدام کلمات عزادار قادرند مهربانی ات را جریان دهند در شریانهای این خاک دیرپای ظلم زاد.
اندوه امروز تنها عابرکوچههای کاظمین است و جز صدای غم چیزی به گوش نمیرسد.
جهان، کوچ سرخ عزیزی را به سوگ نشسته است و زانوی غم بغل گرفته است.
صدای شیون ملائک در آسمانها طنین افکنده است .
شانههای زمین، تحمل سنگینی این مصیبت چنین فراقی را ندارند تابوت تو ای بخشندهترینِ ائمه بر شانههای عرش، تشییع میشود!
داغ فراقت فراتر از درک زمینیان است
جواد آل رسول صلی ا... علیه و آله، زوداست که سایهات را از سر این جهانیان برگیری.
زود است که خوان مهربانی و سخاوتت را، از میان شیعیانت برچینی.
آه، امام جوانم! نیرنگ در چشمهای «ام الفضل» موج میزند! دستان ابلیس از آستین ام فضل بیرون آمده تا نور حق را خاموش سازد.
اینک در شهادت امیر تقوا، جواد اهل بیت، گل چینی از مصیبتها اشک را مهمان دلهای بی قرار میکند.
جگری که از رخنه زهر آتش گرفته و غربتی که در هم خانگی با قاتل تجلی یافته و عطش جان گداز که در جان سوزی زهر و نبودن جرعه ای آب هویدا شده است. شهادتی این چنین صفحه دیگری است از تاریخ همه داغهای شقایقی و برگی است از دفتر همه مظلومیتهای بیانتهای اهل بیت.
آه!، جوانترین ستاره ولایت؛ بیش از پنج بهار از عمرت نرفته بود، که طعم تلخ یتیمی را حس کردی و بار رسالت و امامت، بر دوش مبارکت افتاد!
امروز روز وداع غریبانه توست. سه روز، فرشتگان، غربت و تنهاییات را گریستند،
سه روز، هرم آفتاب، تن پوش بدن، مقدس تو شد.
انگور مسموم، چه به روز جگرت آورد؟!
اندیشه «ام الفضل» بوی مرگ داشت و دانههای شفاف انگور طعم شهادت، چه زود به آسمان رفتی، آقا!
ترانههای سوخته از دهان لحظاتمیتراوند.
بی تو خاک در هم میپیچد، آسمان تاریک میشود، هوا هوای هوهوی بادهای مهاجر، هوا هوای عزاست .
فرو میریزد دیوارهای ممکنات، کلمات میگریزند از هم، بغضهای فرو ریخته میشکنند در دهلیز تاریک حنجرهها.
دستهای بخشندهات کجاست تا دست نوزاش یتیمی آسمانها شوند.
دستهای بخشندهات و چشمهایت که بسته میشوند، روبروی هرچه تاریکی، هرچه سیاهی، دردی عمیق چنگ میاندازد در ارکان خاک.
خورشید قطره قطره ذوب میشود و شب زهر و ضجه از لابلای صفحات تاریخ میوزد رو به رکود تاریخ.
Design By : Pichak |