دلنوشته ها
حلقه محاصره، تنگتر و تنگتر میشد. حتی دیوارهای خانهات، چشم و گوش دشمنانت شده بود .
در جایی که سربازان دشمن، حلقه شده بودند در و دیوار خانهات را؛ جایی که نفسهایت را میشمردند، ذکرهایت را، پلک زدنهایت را، نمازهای طولانیات را، آیات خیس قرآنی که میخواندی.
بیشتر از هر کس و هر پرندهای، حال پرندههای گرفتار را میفهمیدی.
دنیایت را تنگتر از قفس کرده بودند؛ حتی حرف زدن را با اطرافیانت برایت دشوار کرده بودند.
حکایات خزان طولانی بود، اما دستان سبزت درخت جاوید زندگی را در دلهای مدینه ای، کاشت !
سال ها بود که خلقت با همه عظمتش، گستردگیاش، بردباریاش، آمدن تو را انتظار می کشید و چشم به راه آمدنت نشسته بود تا راز آفرینش خود را بیابد و نگین یک دانه خاتم آفرینش را بنگرد!...
از آن شبی که در حرا به میهمانی آیههای نور رفتی تا شامگاهی که در تالار عرش به معراج حضور خوانده شدی؛ از همان نیم روز که در خاک تفتیده حجاز به نماز ایستادی، تا آن روز که در شعب ابیطالب سنگ بر شکم میبستی... همه و همه نشان از آن داشت که غنیترین فقیر که دریای وجودش کام تشنه عدالت را سیراب می کرد، آمده تا در جهانی مرده و پژمرده، امید بدمد و ریسمان های قطع شده میان زمین و آسمان را دوباره پیوند بزند و عدالت و توحید که گمشدههای جهان بودند، را به میدان حیات بازگرداند...
مرور میکنی خاطرات هزار ساله نوح را، تنهایی آدم را، زخمهای ایوب را و امتحان ابراهیم را. با آمدن آدم علیه السلام آمدهای و بعد از عیسی علیه السلام به پیامبری رسیدهای.
به چلهنشینی آن اتفاق بزرگ برگشته است؛ به چلهنشینی نیزههای شکسته و علمهای افتاده؛ به چلهنشینی هجوم دردها و داغها؛ به چلهنشینی چکاچک شمشیرهایی که در نیام آرام نمیگرفتند .
به چلهنشینی آمده است، با کاروانی از هم سفران جامانده.
آمده با اشکهایی از درد عزیزان، روان.
با کاروانی که نای برگشتن ندارد، کاروانی که رقیه (س) را همراه ندارد.
آمده تا از گم شدگانش شاید خبری بگیرد.
آمده تا شانه در شانه دشت سر بر سنگهای داغ بگذارد و بگرید.
آمده تا از باد خبری از لالههایش بگیرد.
این روزها هرچه زمان میگذرد و به اربعین نزدیکتر میشویم، به خیل عاشقانی که همراه با کاروان اربعین و نه با پای جان که با پای دل طریقت عشق میکنند، افزوده میشود .
شور اربعین، چنان شعوری را در دلهای مردم ایجاد کرده است که زن و مرد، پیر و جوان، دانشجو و طلبه، کسبه بازاری و کارمند و همه اقشار مختلف را میتوانی در کاروان عاشقان اباعبدا... الحسین (ع) ببینی که برای زیارت این امام همام در روز اربعین، کولهبار سفر برمیدارند تا به میعادگاهی برسند که برای آن کیلومترها مسیر را با خلوص دل پیمودهاند.
خیل عظیم عاشقان که خود را برای سفری آماده میکنند که رهتوشه آن عشق به ولایت و دلدادگی در مسیر شهدا است، آنان نه با پای جان که با پای دل قدم در این مسیر میگذارند تا با پیوند دلهایشان به حرم سالار شهیدان، بار دیگر با آرمانهای شهدا تجدید بیعت کنند و فریاد آزادگی و آزادیخواهی حسین (ع) را بر تارک سرزمینهای مستکبران و ظالمان عالم سر دهند.
مستکبرانی که این محبت و ارادت مردم به امام بزرگوارشان که در تاریخ 1400 ساله همواره تکرار شده و میشود را برنمیتابند و نمیتوانند عنان در کف بدارند و با تبلیغات سوء در تلاش برای کمرنگ جلوه دادن این حضور و اجتماع عظیم هستند، آنچنانکه در بازتاب خبرهایشان هم این موضوع مشهود است.
به آب زد.
غبار راه را به فرات سپرد و راه افتاد؛ با پاهایی که به فرسودگی و ناتوانی رسیده بودند.
پیش رفت؛ درحالی که به قامت دوست و هم سفرش تکیه داشت.
در هر قدم، عطر مقدس نام های خداوند را در هوا منتشر کرد. وقتی به مقصد رسید، دست بر قبر نهاد و سلام کرد؛ ولی فضای اطرافش را سکوت، فراگرفته بود.
با دلی شکسته گفت: آیا دوست، جواب دوست خود را نمی دهد؟
باز در محاصره سکوت بود؛ شاید خیره شد به آسمان! شاید هم به خاک و بعد زمزمه کرد چگونه جواب گویی درحالی که بین سر و بدنت جدایی افتاده است؟
سلام بر اربعین!
ای شام! ای دیوارهای تا همیشه نامرد!
صدایت، آهنگ ناموزون دشمنی است، خاک در هم خواهد پیچید آن چنان که نعره میزنی
چشمهایت گودالهای جهنم است که شعله میکشد بر خاک
هوایت دوزخی است، آبستن حادثههایی تلخ.
ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان!
آرامتر بزن این تازیانههای پی در پی را که از جای تازیانهها، هزاران بهار جوانه خواهد زد.
یا امام سجاد! ای حقیقت سجده!تو را از گریه و نیایش آفریدند، از اشک و عبودیت، از خضوع و توکل.
تو را از ندبه و مناجات آفریدند، نفس نفس تسبیح بودی و هر سپیده دمی خداوند، بهشتی دیگر از نیایش تو میآفرید.
حزن فصیحت، کلمه به کلمه حکمت بود و جان.
آسمان، سجاده خیس تو بود، هنگام که باران را میسرودی و چه عارفانه، کلماتت فانوس شبهای مناجات عاشقان شد!
یا امام سجاد!
در صفحه صفحه صحیفه تو، عطر بهشتیات را میشنویم،
ای نفس جاری نیایش!
غروب بود و نسیم شعله ور شبانگاهی، اخگر جان هفتاد و دو کبوتر عاشق در خون غلتیده را میافروخت و ترنم سوزناک پروازهای پرپر شده را در آغوش دشت، میپراکند .
چشم آفتاب هنوز به ندامت بود و خیمهها هنوز در شعلههای شرارت میسوخت.
از هر طرف حادثه، لالهای روییده بود.
از هر سوی نگاه، نیلوفری به خون غلتیده بود. زمان، بوسههای خویش را نثار زمین میکرد و زمین مهد تلاطم بود و بیتابی میکرد. آرمان زلال حسین، در نگاه بلند زینب جاری بود؛ بهار، همجوار پاییز بود و عطش همسایه فرات.
زاویه دید زمین میچرخید و میچرخید، تا لطافت پرپر شده، طفلی شیرخوار را بیابد.
ستارهها، سر زده، خویش را آفتابی میکردند تا در عزای سرخ ترین حادثهها، ببارند. واژهها همه سیاه پوشیده بودند، و لبخندها همه از لبها کوچیده.
زاویه دید زمین میچرخید و میچرخید تا معنوی ترین لحظه به خاک و خون کشیده شده را بیابد، لحظهای را که عشق، نثار دوست داشتن کرده بود، لحظهای را که عشق، نذر دوست کرده بود، لحظهای را که عشق خود را فراموش کرده بود و همه تن، او شده بود.
نفس از سینه تنگ لحظهها برون نمی آمد و سکوتی سبز بر سرتاسر دشت سایه میافکند، سکوتی که مبدل به بیتاب ترین بغض توفانی خواهد شد، سکوتی که آبشاری از آتش را در خویش نهفته است.
فریادی سرخ بر لبان حسین(ع) خشکیده بود و نگاهی سبز، آن سوی افق را میکاوید، نگاهی که عصر شورا را به نام او رقم میزد، نگاهی که بیمار بود و بیتاب.
زاویه دید زمین میچرخید و میچرخید تا زمزمههای تب دار زین العابدین را بیابد.
زمزمههای تب داری که میبایست غل و زنجیرها را آب کند و به شانههای پوشالی شامیان بریزد. غروب بود و کربلا سهمگین ترین لحظه تاریخ را در آغوش گرفته بود.
غروب بود و از گلوی سپیدههای سرخ رنگ، سرود سبز رهایی به گوش میرسید
شهر را بوی غمی آسمانی در برگرفته است و تقویم عشق، به صفحه سرخ حماسه رسیده. یعنی این که ارتباطی است میان پیراهنهای مشکی که بر تن مردم شهر مرثیه میسرایند، با سفیدی قلبهایی که در داغ حسینیان مشتعل مانده است. این یعنی ماه بی واسطگی با کربلا. ماه تلفیق با عطش، فرا رسیده است؛ تا کربلا فاصلهای نیست
شهر را بوی غمی آسمانی در بر گرفته و زنجیرهای تعلق انسان شکسته و خود را به زنجیر سینه زنی برای نینواییان، دخیل بسته است. این یعنی؛ محرم کتاب اندوه و مرثیه اهل ولایت نیست؛ که جولانگاهی است برای شکفتن؛ برای رویش. این یعنی به بهانه حسین علیه السلام بر سینه زدن؛ اما در حقیقت بریدن سینه از زنجیرهای وابستگی به خاک. و این یعنی تا کربلا فاصله ای نیست و تا حسین علیه السلام، تنها یک جرعه عطش، باقی است.
این جا، سرزمین اشک هاست؛ بیت الحرام عبودیت و زمزم خلوص .
این جا، دل ها «هروله» قرب الهی دارند تا به «مقام ابراهیم» عبودیت و بندگی دست یابند و آن سوتر، بیابان «خم» نمایان است؛ همان جا که «غدیر»ی به وسعت سعادت انسان ها پدید آمد تا فردا و فرداها، پویندگان حقیقت، در خم غدیر خم، راه را از بیراهه باز شناسند.
آری! فاصله این دو وادی معرفت، به اندازه یک لحظه فهمیدن است و یک «بلی»ی دیگر گفتن.
این جا کسانی هستند که با اشک خویش، غبار «هوی»ها را شسته و با سکوت خود فریاد «منیت»ها را خانه نشین میکنند.
این جا عرفات است و لباس ها همه سفید و دل ها همه بی رنگ.
Design By : Pichak |