دلنوشته ها
به سمت علقمه راه افتادیم
آنجا روحانی کاروان از دلاوری و رشادت حضرت ابوالفضل گفت و از داغ تشنگی کودکان
دلها خون بود از دیدن آبی که بیشرمانه در طول تاریخ روان گشته اما توان رسیدن به لبهای ترک خورده کاروان امام را نداشت
همگان جمله «قان اولاسان ای فرات / ایشمهدی سو ای فرات» را بارها با خود زمزمه کردند.
با تلنگر خادم حرم به خود میآیم باید کنار روم تا زائرین دیگر هم عرض ارادتشان را به محضر مولایشان ابراز دارند
میروم و در گوشهای مینشینم زیارت عاشورا می خوانم و برای ملتمسین دعا نماز میگزارم
وقت رفتن است و باید به زیارت حضرت ابوالفضل نیز مشرف شویم
در بین الحرمین قیامتی برپا بود
حجله حضرت قاسم سلام الله علیه را آراسته بودند
حالم دگرگون شده بود
برای شاهزاده نوداماد که به جای حنا با خون خضاب نمود اشک ریختم و دل را به آب دیده شستم و آماده زیارت سردار عشق و اخلاص ابوالفضل العباس شدم
حسی غریب تمام وجودم را فراگرفته بود
در بیوزنی مطلق بودم گویی روی ابرها راه می رفتم
اما لحظهای از یاد دوستان غافل نبودم و به نیابت از دوستی عزیز در مسیر بین الحرمین جمله «از حرم تا قتلگه زینب(س) صدا میزد حسین (ع)» را با خود تکرار میکردم
از روشنای پرشکوه امامت آمدی تا حجت را بر ما تمام کنی.
آمدی تا آخرین شاخههای درختان زمین را به خورشیدی ابدی پیوند زنی و این چنین، سرتاسر جهان را «یا هو»یت فراگرفت.
چشمانت، این استعارههای باران، بوی خاک جانمان را بلند کرده است.
ای بزرگ! ببین چگونه تاروپودمان را معطر کردهای.
نگاهت، حلول یازده ستاره است و ما با وسیع آسمان، دوازدهمین بارش را به جشن نشستهایم.
طاق نصرتها را می بینی؟!.
ریسههای ستارگان، سقف بالای سرت را چراغانی کردهاند.
دلم عقده گشایی می کند
ای عزیز بزرگوار!
همواره کبوترانه نگاهت میکنم و با اشتیاق، دانه دانه محبت تو را میچینم .
یاد تو، پر پروازم میدهد.
نامت، آوازم می دهد!
ذکر فضایل تو، مرا به سرآغازهای نیکو، رهنمون می شود.
دلم اسیر مهر تو می شود!
گویا واقعهای رخ داده است که بادها اینگونه پریشانند، رودها این قدر بیتابانه میخروشند و ابرها نالهکنان میگریند که زمین این قدر احساس غریبی میکند!
گویا واقعهای رخ داده است که صدای بیتابی و ضجه فرشتگان، در آسمانها پیچیده، که اندوه و غم، بر در و دیوارها سایه انداخته است.
سامرا سر در گریبان حزن فرو برده!
مصیبتی بزرگ، دامنگیر خاک شده است.
ای یازدهمین ستاره درخشان عشق! روشنای حضورت را از آسمان سامرا مگیر؛ تاریکی، افقهای پس از تو را تاب نمیآورد.
سایه مهربانیت را از سر دنیا نگیر
حس عجیبی داشتم غمی سنگین از فراق بر دلم نشسته بود اما شوق زیارت امام حسین علیهالسلام مرحمی بود این دل غمزده
دل کندن از محضر مولایمان سختتر از آن است که در بیان آید اما چارهای جز رفتن نبود
پس به راه افتادیم و جوانه شوق زیارت سیدالشهدا را در دل به اشک چشم و خون دل آبیاری کردیم
کم کم که از نجف دور میشدیم شوق زیارت امام حسین علیهالسلام بیشتر و بیشتر میشد و اشک شوق بر گونههامان جاری گشته بود
زیارت عاشورا خواندیم و آینه دل را صیقل دادیم باشد که تجلیگاه خورشید کربلا باشد
راه که میافتی یعنی دنیا را پشت سرت گذشتهای
با شوق از پنجره بیرون را نظاره میکنی آنجا کسانی هستند که دلهایشان را با تو به زیارت عشق فرستادهاند و برای دلشان و تو دست تکان میدهند و اشک حسرت میریزند
چقدر دلم میخواست آنان را در کنارم داشتم اما..
ماشین حرکت میکند و تو عازم دیار عشق میشوی
لحظه به لحظه را چون شربتی گوارا نوش میکنم تا به وصال برسم
تاب نمیآورم راه طولانی شده و هنوز خبری از وصال نیست
قرآن را باز میکنم و میخوانم تا آرامش یابم
کمی آرامتر میشوم اما نمیدانم چرا احساس میکنم که قدمهایمان سنگین است
برای چندمین بار آرزو میکنم کاش کبوتری بودم و دورش میچرخیدم و میچرخیدم ..
من امشب شبنم اشکهایم را بر چهره یاسهای به امیدنشسته ام خواهم ریخت و بُلور واژه هایم را در ژرفای حنجره خواهم شکست.
بغض من، امشب، در آسمان تیره دلم منتشر خواهد شد و دستان دعایم را به آستان اجابت تو می سپارم. ای ضامن دستهای خالی! شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی و شاید تصویری از تبسم اجابت تو در شبستان قلبم نمایان گردد.
من تشنه ام؛ و کویر تفتیده وجودم در انتظار یک جرعه، نه! یک قطره رحمت توست. آری یک لحظه نگاه، تا در هُرم آن، پیکر مسّی ام به یکباره طلای ناب گردد.
یک زمزمه «سبّوحٌ قدّوس» تا ابراهیم وار هستی ام را قربانی «ربّ الملائکة و الرّوحِ» آن کنم و تا هر چه هست از نَفْس و نَفَس را بر مسلخ عشق ذبح کنم و لباس «خُلَّت»(1) بر تن نمایم.
آیا پذیرای من خواهی بود؟
عدالت بالابلند!
از شنبه
تا جمعه موعود
دلم مست بوی تو بود .
ای خلاصه خلقت!
ای کاش می دانستم
در کدامین آدینه
نسیم لبخند تو
ما را خواهد نواخت؟
تا بشارت وصل تو را
غزل، غزل برقصم .
یا موعود!
ای عدالت بالا بلند
مژده ظهورت را
بر ما منتظران غریب
یک غزل بخند .
دارا ... !
همه می گویند:
«دارا انار دارد»
دلم می گوید:
آنکه خواهد آمد
با دارا
قصد مدارا
ندارد .
و ناگهان جمعه!
شنبه ... یکشنبه ...
و ناگهان جمعه!
السلام علیک یا موعود!
دلم روشن است
یکی از همین جمعه های آفتابی
می تابی .
لبیک!
اللهم کن لولیک ...
ماه ربیع الاول سومین ماه از ماههای قمری و از ماه های فرخنده برای شیعیان است.
حادثه مهم و تاریخی لیله المبیت، هجرت حضرت محمد صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه، ولادت خجسته آن حضرت و امام جعفر صادق علیه السلام، ازدواج خجسته شان با حضرت خدیجه علیها السلام، آغاز امامت امام مهدی (عج)، عیدالزهرا و هلاکت یزید بن معاویه از جمله حوادث فرخنده این ماه است.
Design By : Pichak |