سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

من امشب شبنم اشکهایم را بر چهره یاسهای به امیدنشسته ام خواهم ریخت و بُلور واژه هایم را در ژرفای حنجره خواهم شکست.

بغض من، امشب، در آسمان تیره دلم منتشر خواهد شد و دستان دعایم را به آستان اجابت تو می سپارم. ای ضامن دستهای خالی! شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی و شاید تصویری از تبسم اجابت تو در شبستان قلبم نمایان گردد.

من تشنه ام؛ و کویر تفتیده وجودم در انتظار یک جرعه، نه! یک قطره رحمت توست. آری یک لحظه نگاه، تا در هُرم آن، پیکر مسّی ام به یکباره طلای ناب گردد.

یک زمزمه «سبّوحٌ قدّوس» تا ابراهیم وار هستی ام را قربانی «ربّ الملائکة و الرّوحِ» آن کنم و تا هر چه هست از نَفْس و نَفَس را بر مسلخ عشق ذبح کنم و لباس «خُلَّت»(1) بر تن نمایم.

آیا پذیرای من خواهی بود؟

آیا نگاهِ مرا که اسیر طلایی ترین گنبد آفرینش است به حضور نورانی خویش فرا می خوانی؟

مرا! مرا با همه آنچه که آورده ام؟

و با همه آنچه باید می آوردم اما با دستانی پر از تهی آمده ام؟!

مرا با انبوهی از گناه و لحظه های بی خدا بودنها و بی تو نفس کشیدنها؟!

مرا با چشمانی که در آن شراره های شیطانی جاری است؟ و دستانی که بوسه گاه «ابوجهل»هاست؟!

و قلبم؛ قلبی که کشتگاه بذرهای حسد قابیلی و کبرِ فرعونی و بخل قارونی و ... است؟

و دستانی که پایبند بُتهای جاهلی است؛ بت نفس و خرافه؟

آه؛ای تندیسهای رضایت خداوندی! ای که واژه های مقدس عشق! ای شما که دستانِ خدا بر روی زمین هستید! ای معصومترینهای وادیِ عصمت!

ای شما «محمد»ها و «علی»ها و ای عصاره های «فاطمه»! به من جامی از خُم «اِکْفیانی»(2) بنوشانید.

بشکنید مرا! بسوزانید رگهای احساس مرا و دربند کشید قلب زنجیری ام را! من، اما، با این شکستنها و سوختنها و دربند کشیدنها باز دربند شمایم و دوست دارم هر رشته ای را که یک سر به سوی شما دارد.

شما را به حقیقت سوگند؛ شما را به «عهد»ی که در بین الطلوعین با شما می بندم و شما را به «نُدبه»های صبح جمعه های منتظران و اشکهایی که در آسمانه چشمان به هنگام خواندن «سمات» می بارد؛ مرا بمیرانید، اما این پیوند آسمانی را قطع نکنید که من زنده به نگاه شمایم و چشم به دستانِ خداییِ شما دوخته ام.

من در آستانه خمخانه شما نشسته ام، به من جامی از «خُم ولایت» بنوشانید و سرمست از وصال یار جمکرانی ام کنید. مرا از خود نگیرید که سخت گرفتار شمایم و اسیر چشمها و دستانِ عطای شما.

مگر نه اینکه پدر عدالت، علی بن ابی طالب(ع)، می فرمود: «اَنَا عین اللّه الناظرة و اَنَا اُذُن اللّه ِ الواعیة و اَنَا یداللّه الباسطة»(3)

من چشمی هستم که خدا با آن می نگرد و گوش خدایی هستم که شنواست و دست بخشنده و عطا کننده خدا روی زمین منم.

شما را به زیارتنامه ها، به زایران فرزندان زهرا(س) سوگند به من قدری «لیلة القدر» دهید و مرا از استغفار کنندگان در سحرگاهان قرار دهید. دستانم را پذیرا باشید و پاهایم را در راه خود برانید؛ مرا با خود آشنا کنید و برایم واژه های مقدس «دعا» نازل کنید، به من رسم سخن گفتن بیاموزید که زبانِ دلم بسته است مرا گویا کنید.

من، آنچنان که رسول رحمت(ص) فرمود، کشته آرزوهایم هستم(4) و اسیر هوسهایم. دستانِ فردا و فرداها برایم دانه های گناه می پاشند؛ مرا نگاه دارید.

اینک شما ای آینه های آفتاب خداوندی! برایم دانه های محبت و ولایت بپاشید تا در حریم شما بیاسایم و در «تور» محبت شما جای گیرم که من از «تور»هایی که با «تار»های خاکستریِ شرک و بی خدایی بافته شده است بیزارم. لانه من بر روی «شجره طیبه» ساخته شده بود، نمی خواهم از آنجا دور شوم.

می خواهم دانه های اجابت را که با دستان شما بر گستره گیتی می پاشد برای خویش بردارم.

می خواهم از کلبه خاکی، دور شوم و در آبیِ آسمان گرداگرد گلدسته های توحید به پرواز درآیم.

اکنون من آمده ام تا در میان کبوتران سپید حَرَمتان بمانم و با یاری شما چشم به آستان یوسف زهرا بدوزم؛ آستان مهدی(عج).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ اشاره به جریان برگزیدن حضرت ابراهیم(ع) به عنوانِ خلیل الرحمن.

2ـ یا علی یا محمد یا محمد! یا علی! اکفیانی فانکّما کافیای. دعای استغاثه به امام زمان(ع).

3ـ غُرر الحکم.

4ـ نهج الفصاحه.

 


نوشته شده در یکشنبه 90/11/9ساعت 10:38 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak