سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

به سمت علقمه راه افتادیم

آنجا روحانی کاروان از دلاوری و رشادت حضرت ابوالفضل گفت و از داغ تشنگی کودکان

دلها خون بود از دیدن آبی که بی‌شرمانه در طول تاریخ روان گشته اما توان رسیدن به لبهای ترک خورده کاروان امام را نداشت

همگان جمله «قان اولاسان ای فرات / ایشمه‌دی سو ای فرات» را بارها با خود زمزمه کردند.

 

بعد از علقمه به سمت مقام امام زمان عجل ا... تعالی فرجه الشریف راه افتادیم آنجا نماز مغرب و عشا را خواندیم و به سمت خیمه‌گاه راهی گشتیم

در خیمه‌گاه حال وصف ناپذیری داشتم دیدن، بوییدن و بوسیدن جایی که قدمگاه اولیاء ا... بود من خاکی را به آسمانها پرواز داده بود

بعد از خیمه‌‌گاه به سمت تل زینبیه راه افتادیم

در طول مسیر قلبم همچون پرنده‌ای زندانی خود را به قفس سینه می‌کوبید و در پی رهایی بود و التماسم می‌کرد که به بالای تل نروم

دلم طاقت دیدن اشک زینب (س) را نداشت در دلم طوفان بود و باران خون

به پله‌های تل رسیده بودم

با سلام و صلوات پله‌ها را یکی بعد از دیگری بالا رفتم

زانوانم سست شده بود

سلام گفتم و اجازه ورود خواستم از بزرگ بانوی میدان نینوا

میدانستم قدم گذاشتن بر جای پای زینب کبری سلام ا... عزمی زینب گونه می‌خواهد و مرا چنین لیاقتی نبود اما بر رویم گرد حرم حضرت علی علیه السلام نشسته بود و بوی حرم باصفای برادران بزرگوارش را با خود برده بودم بدان سبب حضرت زینب اذن دخولم داد

دلم طاقت از دست داده بود و چشمانم خون می‌گریست

دلگویه‌های فراوان نمودم با بانوی ایثار و اخلاص و او نیز کریمانه پاسخم داد

و من سعادتمندترین لحظات عمرم را سپری می‌کردم

ادامه دارد

 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/11/17ساعت 1:54 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak