دلنوشته ها
هزار آیینه می روید ، به هر جا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم : هوایی کرده ای ما را
سحر می لغزد از سر شانه هایت تا بیاویزد
به گرد بازوانت باز ، بازوبند ِ دریا را
موعود
ساده است اگر بهار
جنگلی سترگ را
برگ و بر دهد
یا پرنده را
ز شاخه ای به شاخه ی دگر سفر دهد
من در انتظار آن بهار گرم و بی قرار و آفتابی ام...
می رسد
-مرا عبور می دهد ز روزهای سخت
خاک را پرنده می کند؛
سنگ را درخت...
خدایا سپاست می گویم از آنکه:
مرا دستی دادی تا بنویسم نه اینکه نان را از سفره ی همسایه بدزدم.
شعوری دادی برای درک رسالت قلم تا حرفهای دل را بر صفحه ی کاغذ بنگارم نه آنکه حقی را ناحق سازم .
چشمی دادی تا حقایق را ببینم و بخوانم نه آنکه دریده گردند برای دیدن عیوب دیگران .
گلدسته سحر گفت: علیاً ولی الله
در سجده پدر گفت : علیاً ولی الله
دلسوخته ای زمزمه کرد اشهدُ انّ
دلسوخته تر گفت: علیاً ولی الله
ساعتمو کوک میکنم رو لحظة ظهور تو
خدا کنه خواب نمونم تو ساعت عبور تو
ساعتمو کوک میکنم رو ظهر جمعة ظهور
برای اولین نماز، کنار تو، رو مهر نور
من مثل تو و تو مثل من چشم به راه
ما چشم به راه مردی از کوچه ی ماه
بگذار دوباره جمعه را صرف کنیم
ندبه
گریه
عهد
فرج
...
باز گناه!
قرار بود تو پروردگار باشی و من بنده!
اما من بت ساختم از هر آنچه که نیازم را برطرف ساخت
اما تو پروردگار ماندی.......همچنان!
و من غافل از آنکه مسبب الاسباب توئی.....
خداوندا! همه چیز را همانگونه که هستند به من بنما!
تکبیره الاحرام تو
شب را تمام میکند
با اولین قدقامتت
عالم قیام میکند
Design By : Pichak |