دلنوشته ها
زخمی ترین شکل کلمات، به آینه غزل رو آورده است.
خاطره هایی تلخ، دسته دسته می رویند تا بر لب ها نغمه هایی از خون بیفتد.
اشک ها همچنان ورق می خورند و تنهاییِ ما حکایت می شود.
زمان در ایستگاه غم می ایستد و آسمان به پاییزترین صورت ممکن، رخ می نماید.
ابرهای اندوه در «بیت الأحزان» خیمه می زنند.
خم می شوی و آسمان با تو خم می شود زیر سنگینی این بار امانت؛ «آسمان بار امانت نتوانست کشید».
دستان رسول ا... را می بینی که به سمت تو دراز شده اند؛ اشک امانت را می برد.
بغضی که در گلو پنهان کرده بودی، در هم می شکند و صدای هق هق ات شانه های ملکوت را به لرزه درمی آورد.
... و باز چشمان بى رمقش را مى گشاید و نگاهش را در نگاه خیس کودکان خود گره مى زند.
بغض سنگین گلو، راه گریه را بر همه سد کرده است و همه منتظر شکستن بغض کسى اند تا اندوه دل را سبک کند.
ماه، آن شب خموش و سرگردان روی دشت و صحرا میتابید.
نور غمرنگ و حزنپرور ماه، همهجا را گرفته بود.
فدک، بهانه کبودی یاس شد آن هنگام که ایستادی پشت شعله آتش، خوب می دانستی این شعله ها بهانه بغض فرو خورده دشمنان علی علیه السلام است.
می دانستی؛ خوب می دانستی تقدیر زخم خورده غروب غم تو را در شعله های آتش این در کشیده است.
سوختی پروانه سان تا تکیه گاهی باشی حقیقت را.
چنانم زار می گرید قلم بر صفحه دفتر
که شرح ماجرا غرق است در سیلاب سرتاسر
مذاق جان که طعم تلخ فقدان پیمبر داشت
سپهر واژگون پر کرد از غم ساغری دیگر
در سکوت قبرستان، ناله می کند مولا
شعله شعله می گرید بر غریبی زهرا
بعد فاطمه آیا با علی چه خواهد کرد؟
روزگار نامردی، کینه توزی دنیا
به من ز یار سفر کرده ام خبر نرسید
شب فراق دراز آمد و سحر نرسید
ز هجر یار ، دلم خون و سینه ام سوزان
چه شد که این شب هجران دل به سر نرسید
سرشک دیده من صبح و شام می بارد
هنوز لحظه لحظه دیدار چشم تر نرسیده
ندایی از لب یعقوب روزگار رسید
که کور گشتم و از یوسفم خبر نرسید
به کودکان یتیم و به مادران غمین
نه از پدر خبری ، نامه از پدر نرسید
به تلخی غم هجر تو خو گرفتم و حیف
نوید وصل تو شیرین تر از شکر نرسید
صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.
ولی تمام جمعه های خوب من تهی زآمدنت.
غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت ونم نم سپید اشک روی گونه ام روان،
آمد وبرفت تو باز هم نیامدی .
خسته ام!
ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم،از گناه های شیعیان وباز هم...
و جمعه جمعه ندبه ام وندبه ندبه اشک وآه وباز هم ...وبازهم...وباز هم نیامدی.
بیا وبا دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا وباز هم بپاش رنگ عشق
رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است...بهر سالهای باتو بودن ونبودنت،
از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و... .
خواندنی ترین سروده ی من تا ابد به یاد ماندنی. سخت ومبهمی انتهای انتها.
در جواب وحل تو وامانده ام.هر کجا می روم هرچه می روم باز هم حضور می باید و ظهور.
بوی عطر سبز پیرهنت عطر خوب آمدنت حسرت دلهای بی قرارمان شده است.
امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان
به انتظار، انتظار وانتظار.
Design By : Pichak |