سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

فدک، بهانه کبودی یاس شد آن هنگام که ایستادی پشت شعله آتش، خوب می دانستی این شعله ها بهانه بغض فرو خورده دشمنان علی علیه السلام است.

می دانستی؛ خوب می دانستی تقدیر زخم خورده غروب غم تو را در شعله های آتش این در کشیده است.

سوختی پروانه سان تا تکیه گاهی باشی حقیقت را.

 

لرزید هفت آسمان به خویش؛ لرزید آن گاه که فاصله در و دیوار، فریادی شد در گوش زمان.

حقیقت، مظلومیتی است در ناگهان فاجعه آن روز؛ آن روز که ریسمان ظلم خویش را به دستان عدالت بستند، آن روز که کوچه های مدینه، بیش از پیش، گرد غربت بر شانه های علی علیه السلام نشاند.

ایستاده بودی؛ اگرچه تو را یارای ایستادن نبود، میان این همه شقاوت. مگر می توان پروانه را از اطراف شمع دور کرد، اگرچه بسوزد؟

ننگ این ستم، تا ابد بر پیشانی شهر می ماند و هرگز زمان آن را از یاد نخواهد برد. نفس هایت هنوز بوی یاس می دهد. عطر خوشت در اطراف خانه پراکنده است.

می درخشی نقره گون بر دریای زلال معرفت و وفاداری.

دست های بی رمقت، هنوز هم می خواهند مهر مادری را بر حسن و حسین علیهماالسلام بکشد.

دیگر تمام شد غم مویه های شبانه.

دیگر تمام شد ناله های بیت الاحزان.

اکنون نوبت خداحافظی است در دل شب.

بگذار هیچ کس نتواند با تو وداع کند، جز عزیزانت!

 بگذار هیچ کس نداند بر غربت کدام خاک بایستد و مویه کند!

در شیار پلکهای باران، که همیشه می بارد؛ و در دستان زمخت کوه، که همیشه استوار است؛ امروز، تنها صدای قدمهای اشک است و باریدن آه.

امشب شب فراق است و شب وصل؛ «در وصل هجر باشد و در ظلمت است نور» امشب شب خداحافظی است.

ماه، در محاق اندوه فرو رفته و زمین، سر بر آستان آسمان می ساید و می گرید.

بر تابوتی از نور می برند تو را، انوار الهی.

 می روی تا بار دیگر پدر را در آغوش بکشی.

می روی و این خاک تاریک را به خویش وا می گذاری.

می روی و دور می شوی از این خاک غریب تا به دیار آشنایی ها بازگردی.

تمام فانوس هایم را بر چله های بی کسی آویخته ام؛ به یاد شبی تاریک و بی فانوس خورشید، که ماه را به خاک می سپرد.

تمام شمع هایم را به اشک ریزان خاطره تنهایی شبی آورده ام که یلدای اندوه بود بی سپیده.

از تمام گنبدهای مزین جهان، از تمام بناهای باشکوه دنیا، با بغضی که زیر باران اشک خیس خیس شده، به هزار لهجه پرسیده ام.

از همه نشانه داران، نشانه گوهر بی نشانم را پرسیده ام.

زیارتگاه مادر خورشید، چشمه مهتاب، آبگیر آسمان کجاست؟

انگار در این جست وجوی بی پایان، افسوس و اشک تقدیر من است!

می روم به دشت شقایق های پرپر تا با گلبرگ های سوخته، برای بی نشانی ات اشک بریزم.

می روم در بوستان یاس های نیلی تا با نفس باد، مویه کنان مرثیه رنج هایش را بخوانم.

می روم تا ناکجاآباد عشق های آسمانی تا با گیسوان پریشان فرشتگان، برای آن عشق الهی مویه کنم .

 

 


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 2:40 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak