دلنوشته ها
مفتی تخریب حرمین عسکریین به درک واصل شد
هزار آیینه می روید ، به هر جا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم : هوایی کرده ای ما را
بیا که سینه چلچله در انتظار اشاره لطیف نگاه توست و هفت سین زمین، توقع گام های سبز تورا به چشم می کشد و آسمان، بغضش را نگه داشته تا رمز عبور باران را از میان دو لب خیس تو بشنود.
بیان خواهش سبز درخت برای روییدن و اذن دخول ابر برای باریدن! بیا وبرای گریه های مکرر، به دست آسمان بهانه ای بده؛ برای فریادهای بلند و چشم غره های تیزش هم. قول می دهم هیچ کس از این گریه ها دلش نگیرد و تو را برای دلداری آسمان قسم ندهد. بیا و به رود بگو سفرش را در هزار چم کارون و زاینده روز آغاز کند و خاک، آغوشش را بگشاید برای پذیرایی از قطره های خسته از سفر باد. بیا و به یاد سفارش باغ را بکن که بید نورس هنوز از خواب آلودگی دیروز می ترسد.
خوب گوش کن؛ سرود کوه را می شنوی که در چکامه غزلش، تک خوانی یک چکاوک کوچک به گوش می رسد و از قافیه فراز و نشیبش بوی اسپند می آید؟!
همه این نواها به افتخار ورود سبزتوست ای بهار! تمام این دست افشانی ها و پای کوبی ها هم به یمن قدوم مرطوب و باطراوت توست. یعنی که برای آمدن، چیزی بیش از این چشم انتظاری ها می طلبی؟
نه! ما خوب می دانیم که آسمان قلبت بلندتر از این حرف هاست و با آن چهره ای که از تو سراغ داریم، می دانیم که زود به دیدنمان خواهی آمد؛ پس ما هم در انتظارت، همین حوالی خوشحال می مانیم، قصه سبز آفرینش!
گم کرده ام در میان واژه های دفترم
معنای مبهم من را
هر چه می خوانم از تو است
هر چه می بینم از تو است
هر چه می گردم از تو است
...از تو است
سهم تو از من تمام من است
و من در پی این سئوال مبهم که
سهم من از من چیست؟
و از آن هم بدتر
سهم من از تو چیست؟
وقتی بهار از راه رسید
یخهای قلبمان آب شد
گل عطرآگین احساس درونمان رویید
و یادمان آمد
شعری بچینیم
در وصف خوبرویی بهار
اما
یادمان نبود
وقت خداحافظی زمستان
دل آدم برفی
آب شد. ...
با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت
روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد
Design By : Pichak |