سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِحَقِّ الْمَوْلُودِ فى هذَا الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ بِشَهادَتِهِ

خدایا از تو خواهم به حق مولود در این روز آن مولودى که به او وعده شهادت داده شده بود

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/4/14ساعت 1:14 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

نام تو را از که باید پرسید؟...

یا از چه؟...

که نامت، آشناترین نامی است

که جهان، تاکنون

ـ از ازل تا ابد ـ

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 90/4/13ساعت 2:33 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

در کوچه‌های تنگ بنی‌هاشم، شور و نشاطی به وسعت آسمان و زمین برپاست.

کوچه‌ها، مست حضور نورٌ علی نورند، سرشار از غرور، که هم قدم استوارترین گام‌ها خواهند شد.

دیوارها تا فلک اوج گرفته‌اند که در ارتفاع رفیع‌ترین قلّه شرف و ایثار قد می‌کشند و نخل‌ها، سیراب و سرفراز و سرسبز ایستاده‌اند که طراوتشان را از بهاری‌ترین شکوفه آفرینش، وام گرفتند.

و پنجره‌ها، چشم به در دوخته‌اند و شکوفه خوشبوی امامت را متنظرند و حضور سومین خورشید را چشم به راهند تا چشمان بی‌فروغشان، در تلالؤ نور چشمانش، منّور و افق نگاهشان را از دریچه چشم او به عالم هستی گسترش دهند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 90/4/13ساعت 2:0 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

صدا سکوت را می شکند.

 صدا، ثانیه ها را متوقّف می سازد .

 صدا، امواج را در می نوردد.

 «خواندن نمی دانم!»...

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 90/4/8ساعت 2:58 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی، عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت!

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 90/4/8ساعت 2:56 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

از هیاهوی شهر می گریزی، به رسم شوم دخترکشی پشت می کنی و به سوی آرامش محض، گام برمی داری. سنگ های سخت را جا می گذاری تا به غار برسی و تاریکی اش را به نور برسانی.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 90/4/8ساعت 1:25 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

صدای گرامی ات می لرزید. جان تو را پرنده های هیجان، بی قرار کرده بودند.

تمام سلول هایت از رستگاری لبریز شدند. می لرزی.

دلشوره هایت را می شود در چشم های مهربانت سلام داد.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 90/4/8ساعت 9:4 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

میله ها بیش از این طاقتِ شرمندگی ندارند. روزگاری است که زندانِ هارون، سرریزِ نور شده است؛ آن چنان که بیش از این نمی توانند خورشید را در خویش بگنجانند.

و خورشید، همچنان صبور و استوار، بردوپای ایستاده است و نورافشانی می کند. و مگر می شود که نور را زندانی کرد؟

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/4/7ساعت 11:45 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

امشب شب زنجیر است

امشب شب تازیانه است

امشب شب دیوارهاست

امشب شب سلول است و میله ها

  ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/4/7ساعت 9:9 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

  گمان می کرد می تواند وسعت بی کرانگی ات را به چهار دیواری زندان بکشاند!

گمان می کرد می تواند معصومیت محض را در پشت میله ها به زنجیر کشد!

گمان می کرد می تواند نور خدا را در تاریکی زندان پنهان کند!

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 90/4/6ساعت 2:28 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

 Design By : Pichak