دلنوشته ها
پلاکی از جبهه برگشتهام. با عطر و بوی بهشت . آغشته به خون شبنشین کانالها! و همنشین انتظار.
خاک، مرا دربرگرفت. خاک تنم را پوشید. لالهای سرخ جوانه زد.
از امتداد غربت غرب میآیم. با شانههای صبور خاک گرفته خاک جنوب و نگاهی که پی جوی مادری دل نگران است. کانالهای غریب را غریبانه جستهام.
سنگرهای آبی بیآلایش همدمم بودند. شبهای من غریبترین شبهای شام غریبانند.
هفت آسمان از من دور نبودهاند. من فدای جبههام. شهره گمنامی. خوابیده در شیارها! بیهیچ سایبانی! دلم از مرز بهشت میآید. گمنامی مرا خوشتر است. در کانالها بهتر میتوان نفس کشید. راه آنجا تا بهشت یک دهن ناله است.
حریق دامنه دار، بهار را با خود میبرد و پاییز بلافاصله پشت در خانه بهار فرامیرسید.
دلم آنجا بود؛ آنجا که خاکستر و شعله، توامان بر گیسوان جوان آوار میشد و سوره سوره عشق را بی مهری کینه یک شبه پیر میکرد.
کابوس نبود؛ حقیقت بود. افسوس! هیچ کس به هواداری شاخ و برگ معصومی که در طوفان نخوت پرپر میشد، برنخاست و هیچ دستی نبود تا دستهای کوثر تنها را در معرض کولاک خانهبرانداز، در دست بگیرد.
ناگاه بادی مهیب در خانه بهار را به سمت آتش گشود، و بانوی معصوم خانه، پشت در یکه و تنها به دیوارهای غربت خود اصابت کرد؛ به دیوارهای پیمان شکستن قبیله خیانت. ...
از بندرگاه چشمان حزن آلود بقیع، آواز شرجی خون شنیده میشود.
زخمی ترین شکل کلمات، به آینه غزل رو آورده است .
از گذشتهای دور تا به امروز این آرزوی هر مسلمانی بوده تا در اماکن مقدسی که محل هبوط ملائک و محل برگزاری مراسم معنوی مختلف است، به خاک سپرده و بهرهای از این برکات نصیبش شود، اما به نظر این آرزو برای عدهای به امری محال و دست نیافتنی تبدیل شده، چرا که هزینه مسکن ابدی در این اماکن از هزینه مسکن در دنیای فانی بیشتر شده است .
همجواری با معنویت و همراهی با زائران کویش به عالمی میارزد و ارزش دارد تمام سرمایه عمرت را بدهی تا همین یک تکه قبر کوچک را در آن بارگاه عزیز به دست بیاوری.
حرم امام رضا(ع)، خواجه اباصلت، خواجه مراد، خواجه ربیع و موارد مشابه نمونه همین مکانهای مقدسی است که قبرهایشان با ارزش ریالی هر روز بالاتر میروند و خرید قبر در داخل محوطه آنها کمتر از مسکن و خودروهای لوکس در دنیای امروز نیست.
حتی در مواردی هزینه خانه ابدی در آنها سر به فلک هم میکشد. البته به دست آوردنش زیاد سخت نیست، فقط یک جیب پر پول میخواهد، پولی که نه به اندازه یک قطعه حدود یک اتاق دو متری در زمین خالی باشد، بلکه به اندازه یک آپارتمان لوکس آب بخورد!
یاس ها امروز بوی اشک می دهند.
ایام فاطمیه که میرسد، دلهای عاشق و بیقرار، «سرود غم» میخواند و... منظومه اندوه میسراید.
وقتی یک بوستان، خزان زده شود؛ وقتی یک گل، پرپر گردد؛ وقتی بلبلی به هجران گل مبتلا شود؛ چه میماند؟ جز فصل نالیدن و موسم گریستن؟ فاطمیه، همان فصل و موسم است.
داغ غربت علی(ع)، کوهها را از هم متلاشی میکند، اما فراق فاطمه، تنها علی را داغدار نکرد، بلکه چشم فضیلتها در داغ میوه دل پیامبر، خون گریست و دیدگان ارزشها، همواره گریان آن مظلومه تاریخ ماند.
آسمان دل شیعیان ابری است و هوای چشمانمان به یاد «رنج فاطمه» و «غربت علی»، بارانی است.
امروز ما، در فاطمیهای به وسعت تاریخ، سر بر شانه «مظلومیت شیعه» میگذاریم و آرام میگرییم.
ای به خاک آرمیده افلاکی!
شهادتت، به «حق» شهادت میدهد و «رفتن»ات، «رفته»ها را به یادها میآورد.
خفتنت درخاک تیره، خفتگان تیره روز را بیدار میکند.
مزار پنهانت، پنهانها را آشکار میکند، گریههایت، از خندههای ناحق پرده بر میدارد.
در سکوت جاری لحظهها، غنچهای رو به آسمان عشق میشکفد و خانه کوچک باغبان عشق را سرشار از عطر خوش ملکوت میکند .
بوی گل یاس، دوباره در کوچههای مدینه میپیچد و دلهای عاشق را به وجد میآورد. همهمهای در گوش شهر میپیچد؛ طوبای رسالت دوباره به بر نشسته و ستارهای دیگر بر خانه وحی فرود آمده است.
لبخند بر لبان علی و زهرا شکوفاست و گرمی بوسههایشان گونههای طفل را گلگون کرده است.
خوش آمدی، ای پرستار ساقههای شکسته کربلا!
ای عزیز خاندان هاشم، «عقیله» بانو!
از ابرها نور میچکد.
بوی بال فرشتگان، هوا را آکنده است .
عطر نفسهای ایزدیان در نسیم میوزد و هوا از شکوه شکوفه سرشار است.
زمستان است، اما جهان سبز است و زمین در رودخانه شادی تن میشوید.
انتظاری شگفت تمام جهان را گرفته و سکوتی پر از تلاطم و خروش در کوچهها ایستاده.
امروز، رویدادی شگرف در پیش است.
مردم هیچ گاه آسمان را چنین عاشقانه دوست نداشتهاند.
ابرها هیچ وقت چنین عزیز نبودهاند.
میان شعلهها جان میفشانی
پر ققنوسیت را میگشایی
تو را با مهر مردم میشناسند
خلیل اللهی و آتش نشانی
شعلههای سرکش و خشمگین و سوزان را فرو مینشانی با دنیایی از دلهره.
خطهای سرنوشت بسیاری از انسانها به پیشانی تو گره خورده است.
سرنوشتهای سوخته را با ابرهای عشق، به بهار پیوند میزنی و هر کجا که قدم میگذاری، امید جوانه میزند.
گویی دلتنگیهایش قاب شدهاند در گوشه گوشه آسمان؛ تمام راه لبریز از تصویر غربت است؛ غربتی که از غریبانگیهای خواهری در غروب گاهان دل سرازیر میشود و مسیری غمگسار از فراق برادر را میسازد .
باید دل بیقرار خواهر با دیدار برادر آرام شود. باید دلتنگیها را از قاب درآورد و زیبا تصویر دیدار را در خاک تا افلاک حک کرد. باید تمام جادهها پیموده شوند تا فاصلهها کنار روند و اندوه فراق در استقبال و آغوش دیدار ناپدید شود.
باید کاروانی راهی شود...
کاروانی در راه است؛ کاروانی که برای رهایی از دلتنگیهای آغشته به غربت میکوچد؛ برای رهایی از شرارههای شعله خیز فراق، برای رهایی از فریب و نیرنگ، گویی خبر نیرنگ تا آن سوی مدینه رسیده است.
کاروانی در راه است؛ کاروانی که مرکب رسالت است؛ رسالت خواهر؛ خواهری که زینبوار بار ولایت را بر دوش خواهد کشید. اینبار خواهر دیگری از پشت تل زینبیهای در کویر، به رویای دیدار برادر چشم میدوزد.
گویی مغز ثانیهها دلهره حادثهای را دارند.
تاریخ ورق میخورد، قلم شادمانه مینویسد و یازدهمین همای اخلاص بر دوش شیعه مینشیند.
بوی اقاقیها آسمان را بغل میکند. بتشکن دیگری میآید تا بتهای شک و کفر را براندازد .
شرقیترین شکوفههای شکوه، دامن دامن از آسمان مدینه میبارید و شادباش فرشتههای شکوفه پوش، نثار لحظههای زردرنگ و زنگار خورده زمین میشد.
شب برات بود و سپیده دم برکات. آفتاب از همه سوی لحظهها، طلوع میکرد تا زمانه به درک عمیق روشنایی برسد.
مدینه غرق در شادی بود و ربیع الثانی غوطه ور در سروری ناگزیر.
پروانههای شوق، پی در پی میآمدند و شالی از پرواز بر دوش نسیم میافکندند.
درختها تا پرنده شدن قد میکشیدند و لحظههای سرنوشت ساز، در شوق جوانه میزدند.
بوی خوش نسیم نیایش، سرتاسر جهان را غرق در آهنگ شکوفایی کرده بود.
ولایت سبز حضرت امیر علیه السلام یک بار دیگر در تبسم معصومانه طفلی، تجلی کرده بود و خندههای پی در پی امام حسن عسگری علیه السلام تازهترین شعر مولا را میسرود و سرشارترین اشتیاق به دریا پیوستن را به جریان در آورده بود.
مدینه، عطرآگین عطوفت و طراوت لطیف اطلسیها بود.
آسمان از آواز بال ملایک سرشار است.
ادامه مطلب...
Design By : Pichak |