دلنوشته ها
از ابرها نور میچکد.
بوی بال فرشتگان، هوا را آکنده است .
عطر نفسهای ایزدیان در نسیم میوزد و هوا از شکوه شکوفه سرشار است.
زمستان است، اما جهان سبز است و زمین در رودخانه شادی تن میشوید.
انتظاری شگفت تمام جهان را گرفته و سکوتی پر از تلاطم و خروش در کوچهها ایستاده.
امروز، رویدادی شگرف در پیش است.
مردم هیچ گاه آسمان را چنین عاشقانه دوست نداشتهاند.
ابرها هیچ وقت چنین عزیز نبودهاند.
گریه میکنیم. شادی، آری شادی، در چشمهامان گریه میکند.
بغض شکوهمند شوق در گلومان تاب میخورد. خون زیر پوستمان میرقصد.
چه روز شگفتی است امروز.
چه تقدیر سبزی دوازدهمین روز یازدهمین ماه سال را آکنده است؛
روز دوازدهم؛ روز حشر دوباره جان و جهان با میقات جسم و جان.
حتی فرشتهها نیز آواز میخوانند و سبد سبد نرگس بهمن بر سرمان میریزند.
هیچ گاه انتظار چنین دشوار نبوده است.
آسمان را نگاه کن. مردی میآید. ابر مردی میآید.
سید سبزی میآید که دریا او را میشناسد.
فرشتگان پیشاپیش او عود بر آتش میسوزانند،
گنجشکها بر گامهایش نقره میپاشند و کبوتران برایش ترانه میخوانند.
مردی میآید که درخت را میفهمد، آفتاب را میشناسد،
خدا را دوست میدارد و پرندههای زخمی را نوازش میکند.
مردی که مثل دریا ساده است، اما چشمها را خیره میکند.
مردی که مثل آفتاب روشن است، همچون نسیم مهربان است و تجلی دوباره نور است.
آسمان را نگاه کن. لحظه دیدار نزدیک است.
پرنده بر زمین مینشیند. درخت نفس نمیکشد. مردم ایستادهاند.
روح خدا، فرزند خون خدا و راهبر بندگان خدا قدم بر خاک میگذارد؛
و مردم هلهله میکنند، میگریند و بر زمین، بر خاک پاک قدمهایش بوسه میپاشند.
زمین گلباران است. ابرها گلاب میپاشند و فرشتگان ساکت خدا نیز اشک شوق میریزند.
پانزده سال انتظار کشیدهایم و اینک آن انتظار سرخ از کرامت سبز قدمهایش به سرآمده است.
سالار! ما را نگاه کن که دلمان برای یک چکه از مهربانی چشمهای تو آتش گرفته است.
لاهوتیان از آسمان به زمین لبخند میزنند. مردی آمده است. ابر مردی آمده است.
امروز، آغاز بوییدن گلهای خوش رنگ و بوی معنویت در دیاری است که قرنها عطر آزادی را در مشام خود غریبه میدانست.
امام آمد، آنچه برجای ماند، افراختن قامت مردان و زنانی است که همه عمر زیر بار سلطنت، سرنوشت خود را نفرین میگفتند.
Design By : Pichak |