دلنوشته ها
بر سر راه می نشینم با نگاهی به دور دست ها، که روزی سوار بر سپیده بیایی.
پشت هزار پنجره چشم خوابانده ام که ببینمت.
صحراها را دویده ام و از هفت دریا گذشته ام تا دیدار تو،روشنی چشم هایم باشد.
کاش برگردی و این اشک های یتیم و سرگردان را تکیه گاه باشی!
سال هاست که تو را در زلال اشک ها به تماشا می نشینیم.
اگر سر خاکم آمدی دیدی به احترامت بلند نشدم
از سکوتم دریاب که اسیر خاک خاک پایت شده ام
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
ُوَالأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظاهِرُ وَ الباطِن وَ هُوَ بِکُلِّ شئِ عَلیم"
اوست آغاز و اوست پایان،اوست آشکار و اوست نهان و او به هر چیز آگاه است
از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بود کز ما خدا برگشته است
به بی کران مهروعطوفت مهدی موعود (عج) که یگانه شاهراه عشق وعرفان جز امتداد نگاه او نیست
زخمی تر از همیشه تو را داد می زنند
این آهوان خسته که فریاد می زنند
صحرا غریبه است و پر از دام های مرگ
هر جا نگاه می کنی انگار پای مرگ
اینجا کسی برای کسی سرپناه نیست
رحمی که نیست، کشتن آهو گناه نیست
هر کس برای خاطر خود صید می کند
ضامن که نیست، هیچ کسی دادخواه نیست
اینجا مسائلی است که دیگر عجیب نیست
گرگ از شکار کردن خود رو سیاه نیست
حالا که هیچ راه فراری نمانده است
غیر از حریم امن شما بارگاه نیست
حالا منم که رو به ضریحت نشسته ام
زخمی تر از همیشه و تنها و خسته ام
آماده می شوم که دلم را برای صید...
در دام عشق افکنی ام تا برای صید
دل بر ضریح عشق تو تنها گره زدم
خود را به تو حقیقت زیبا! گره زدم
دستی بکش تو بر سر آهوی خسته که...
از دام های این همه صیاد رسته که...
زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد.
اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت میکند تا بعداً تک تک آنها را بهرخم بکشد.
به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل مأموران دولتى.
ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهموار!
اما خوبیش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مىزد.
آن روز که نسیم نور زمین را از عطرمیلاد تو آکند و فرشتگان بال در بال مقدم منوّرت را گلباران کردند.
آسمان آیینه بندان عشق بود و زمین زیر چترخورشیدی درانتظار به آغوش کشیدن مردی از تبار محمد صلی ا... علیه و آله وسلم بی قرار و پرتپش شده بود.
آن روز تاریخی، مدینه موّاج از شفافی عشق بود و سرانجام آسمان نور افشانی شد.
لحظه ها بر قدوم تو سجده گذاشتند و ثانیه ها عطشناک تا اوج آسمان فواره کشیدند.
تا میوزد ز باغ خدا، عطر آشنا
گل میکند تمامی باغ خیال ما
می بارد از کرانه دل، عطر آفتاب
سر می زند زمشرق آیینه، نور ناب
آوای عشق می رسد از هر کرانه ای
گلبانگ شوق و زمزمه عاشقانه ای
ابر چشمانم پر از باران اشک است در غم دوری تو! و آسمان دلم عجیب طوفانی است.
در انتظار فرجت! میخواهم بنویسم از تورم بیدادها، از تلاطم احساسها، از تپش آدینهها و از عطش باران!
امروز صدای گریههای مرا آسمان شنید
و با من همراه شد
آنقدر گریه میکنیم
تا چشمهایمان پاک شود از اشک نابمان
چه زیبا میشود
فردا دیگر چشم از همه چیز خواهیم شست
و مینگریم به تو، با چشم دل؛
فردا دیگر عشق، نوازشگر گیسوان بی تابمان خواهد شد
و اشک شادی مهمان گونههایمان
و لبخند قرین لبهای دعا گویمان
فردا جمعه است، جمعه خوشبو
روزهای بدی در زندگی آدم می رسد
که هیچ کسی حتی نمی پرسد:
" خوبی ؟ "
برای چنین روزهای بدی
نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری
به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی
و نامش چه زیباست ...
خـــــــــــــدا ...
Design By : Pichak |