سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

بر سر راه می نشینم با نگاهی به دور دست ها، که روزی سوار بر سپیده بیایی.

پشت هزار پنجره چشم خوابانده ام که ببینمت.

صحراها را دویده ام و از هفت دریا گذشته ام تا دیدار تو،روشنی چشم هایم باشد.

کاش برگردی و این اشک های یتیم و سرگردان را تکیه گاه باشی!

سال هاست که تو را در زلال اشک ها به تماشا می نشینیم.

سال هاست که با اندوه غربت خو گرفته ایم.

سال هاست که بی قراری هایمان رابا جاری اشک ها آرام می کنیم.

سال هاست که پشت پرچین غم، آشیانه کرده ایم.

سال هاست که چشمی به آسمان داریم و چشمی به زمین، تا تو از کدام راه بیایی و ما را مهمان کرامتت کنی.

سال هاست که قافله ها در راه می مانند و به بیراهه می روند.

سال هاست که کبوتران راز و نیاز، راهی به آسمان نمی یابند.

سال هاست که در تنگنای «امّا» و «اگر» گرفتاریم؛ نه راهی برای رفتن داریم و نه چاره ای برای ماندن.

سال هاست که ثانیه ها را تا جمعه می دویم به امید آمدنت؛ بامداد جمعه، دست های ندبه را به آسمان بلند می کنیم و چشم به راه می مانیم.

کم کم آفتاب در پس ابرها گم می شود و غروب با همه سنگینی اش و با دلتنگی سرخ فام خود بر دل ها خیمه می زند.

برگرد ای یوسف مصر وجود! هر روز از چاله به در نیامده در چاه می لغزیم.

برگرد و این سال های خشکسالی را چاره ای بیندیش!

دیگر نه اشکی برای باریدن داریم و نه آهی برای نالیدن؛ نه پایی برای رفتن، نه قراری برای ماندن.

مانده ایم در این حیرانی و سر در گمی، چه کنیم؟ سر در کدامین چاه فرو ببریم و اندوه دلواپسی هامان را با که بگوییم؟ با این همه، چشم به راه آمدنت خواهیم دوخت.

هنوز هم هیچ انتظاری، مثل انتظار شکفتن گل نرگس، به شوقم نمی آورد.

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 1:48 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak