سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

آن روز که نسیم نور زمین را از عطرمیلاد تو آکند و فرشتگان بال در بال مقدم منوّرت را گلباران کردند.

آسمان آیینه بندان عشق بود و زمین زیر چترخورشیدی درانتظار به آغوش کشیدن مردی از تبار محمد صلی ا... علیه و آله وسلم بی قرار و پرتپش شده بود.

آن روز تاریخی، مدینه موّاج از شفافی عشق بود و سرانجام آسمان نور افشانی شد.

لحظه ها بر قدوم تو سجده گذاشتند و ثانیه ها عطشناک تا اوج آسمان فواره کشیدند.

هفت ستاره، میان آسمان نور می پاشیدند. تاریکی از زمین و زمان رخت بربسته بود.

ایمان و نور، میان انسان ها تقسیم شده بود.

تا ستاره هشتم جوانه زد، آسمان بغل بغل مهربانی بخشید.

سهم هر انسانی، ایمان و نور مهربانی شد.

ناگهان هزار هزار ستاره از بطن آسمان رویید.

تو در میان بهشت روییدی.

وقتی در آغوش آسمان به روی موسی بن جعفر علیه السلام لبخند می پاشیدی، طراوتش تمام آسمان را تازه می کرد.

تا پایت به زمین خشک رسید، برکت، تمام زمین را در آغوش کشید.

هیچ کبوتری در بند نماند.

آب و نور از آسمان سرازیر شد و زیر پاهای کوچکت، چشمه جان گرفت.

تا قدم به چشم جهان گذاشتی، برق رضایت در چشمان هر دوست و دشمنی دیده می شد.

از همان آغاز، سراپایت مهربانی بود. هیچ کسی از مهربانی هایت بی نصیب نماند، حتی تن بی جان زمین.

ای مولای هشتم! تو نوید رویش باران از سقف بهارانی.

تو مایه طراوت گل های ایمانی. تو برکت جای جای ایرانی. خورشید با بوسه بر بارگاهت، روز را آغاز می کند و گرما را به وام می گیرد. صدای تو در رگ های زندگانی جاری است.

ای هشتمین گل بوستان محمدی! ای منتهای خواهش دل ها! ای نور مطلق امروز و فردا! ای سبزه زار سرزندگی و صفا! ای پناه گاه آهوان رمیده دل های ما! تو روح باغستان زندگانی هستی. تو مبشر امیدی. تو ناخدای کشتی هدایتی.

سلام بر تو و بر هر انسان شایسته ای که شور و شعورش، او را به پشت پنجره فولاد و ضریح آفتاب می کشاند؛ پنجره ای که از عشق لطیف تر، از گلبرگ زیباتر و از همه دنیا بزرگ تر است.

ای واسطه فیض خدا و ای حج باصفای بینوایان! دل هایمان را از زلال حقیقت سرشار کن و از چشمه سار معرفت جرعه بنوشان تا در تنگنای جهالت جهان گرفتار نیاییم.

آیینه ها سال هاست نگاه شکسته اشک ها را بازتاب می دهند.

ایوان های ایستاده طلا، سال هاست تکیه قلب های آرامند و دست های فولادی ضریح، این زنجیرهای فشرده التماس، سال هاست که دست در دست آدم ها به شماره نیاز درآمده اند...

و میان این همه عشق، این سطرهای بی پیرایه، پنجره ای است کوچک بر چشم هایی که اشتیاق زیارت آفتاب را می نوشند و سلامی است از جنس همه دلتنگی ها، برای آنان که میان ایشان و مولا جاده ها فاصله انداختند.

از خاک تو هنوز بوی مُشک هدایت می آید و عنبر تقوا!

سرشت تو با آب رسالت آمیخته شده است.

 


نوشته شده در شنبه 90/7/16ساعت 1:11 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak