دلنوشته ها
بخوان! به شکرانه توحید. بخوان! به شکرانه این عید! بخوان، به پاس سرافرازیات در بندگی و خاکساری حضرت حق (جلّ جلاله) بخوان: اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبرِیآءِ وَ الْعَظَمَةِ، وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ،... الهی، ای عظمت بی پایان وَ ای دارنده هر دو جهان! ای ذات بی مثال سخاوت! ای کمال بی زوال قدرت! ای بخشنده ترینی که معنای بخششی! و ای آمرزنده ای که پدید آورنده تقوایی! أَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَا الْیَومِ الَّذی جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیدا؛
خود را در غم ضایعه دلخراش فقدان جمع کثیری از همشهریانم شریک دانسته و از درگاه ایزد منان برای درگذشتگان این زمین لرزه بزرگ غفران الهی و برای مصدومین شفای عاجل و برای شما عزیزان، بازماندگان و خسارت دیدگان صبر جزیل مسئلت دارم
اینک شهرمان نستوه، استوار ولی زخمی ایستاده و مردمانش یعنی پدران شما درگذشته پایمردیهای خود را در مقابل پیشامدهای ناگوار تاریخ به اثبات رسانده اند شما هم یقینا مردانه خواهید گفت این نیز بگذرد و میگذرد
راستقامت و قوی دل باشید
اسماعیل ملک جهانی
دستهای کودکی که زیر آوار مانده است.
نگاه مضطرب مادری که حتی پس از مرگ نیز چشم های نگرانش به دنبال کودک اش می گردد.
گام های لرزان پدری که مرگ فرزندش کمرش را شکست.
آوار، آوار، آوار و فاجعه.
اینجا آذربایجان است.
اینجا ایران است.
اینهایی که اکنون در زیر تن ها خاک اسیر گشته اند انسان هستند همچون من و شما.
اکنون مناطق زلزله زده آذربایجان را باید دریافت.
چند صباحی است که صدای دلنشین اذان از منارههای مسجد کوفه به گوش نمیرسد و صوت مناجات و راز و نیازهای مولا، در دل شب از نخلستانهای کوفه برنمیخیزد.
آسمان، تیره است.
زمین را سکوتی مرگبار فرا گرفته و دامن محراب، آغشته به خون است.
آه زینب(س) و ناله امکلثوم بلند است.
ابرها میگریند، کوچههای کوفه مینالند و نخلستانها سراپا اشک میشوند.
دلها سوگوار است
امشب، زمین نظارهگر اشکهای مهتاب است و فردا آفتاب مویه میکند، در خویش میشکند، پژمرده میشود.
تنها رازدار لحظههای غربتش، سینه تاریک چاه بود و خلوت نیمه شبهای مبهوت نخلستان.
آن شب، سرنوشت حیات صبر رقم میخورد.
از قدمهای باصلابتش، آوای رفتن به گوش میرسید و از چشمان پر رمز و رازش، میشد فهمید که منتظر زیارت خداست. در هیاهوی آن لحظههای آسمانی، مسجد کوفه، مشتاق و بیقرار وصالش بود و محراب، تشنه چشمهای بارانی و زمزمههای ربانیاش.
علی(ع) آمد و از حنجر سکوت، آخرین اذان سرخ را تا اوج عروج پرواز داد و در محراب محبوب، به نماز با معشوق قیام کرد.
لحظهای بعد، سر بر آستان دوست گذاشت تا خویش را تا ابد، رستگار سازد و زمانه را داغدار.
فرق عدالت با خنجر کین شکافت.
لباس احرام خورشید، رنگ خون گرفت و زمین و زمان، فریاد بیکسی سر داد و اشک ماتم فرشتگان از سینه آسمان بر زمین فرو چکید.
مرغ جان او که غایت آفرینش بود، از ورای مظلومیتی سرد و سنگین، رها شد و عالم و آدم را در غمگنانهترین مصیبت فرو برد.
کوچههای کوفه تازه فهمیدهاند چه کسی را از دست دادهاند!
شبهای کوفه دیگر نوری ندارد.
این شبهای تاریک، که ماه هم از روشنایی آنها عاجز مانده است،
دیگر ساکنان شهر نور را که نیمههای شب از کوچههای تنگ و تاریک میگذشت، نخواهند دید.
یتیمان کوفه، دیگر فریادرسی ندارند.
کوفه درمیان دستان آکنده از شرمش، مردمی از تبار عرشیان را با فرق شکافته به عرشیان تقدیم میکرد.
تاریخ هم از عمق این فاجعه میگریست و خطاب به زمینیان می گفت: ای مردم با تجسم عدالت چه کردید؟
ننگتان باد که با وسوسههای شیطانی، دستان خود را به خون بهترین انسان آلودید… آیا نیندیشید که زمین، لحظههای بدون علی(ع) را چگونه سر کند؟
شب بدون مناجات علی(ع) چگونه سحر کند؟
نفرین بر آن دستان مظلومکش که خاکنشینان را باز هم بر خاک نشاندند و زخمی عمیق در سینه درد آلود تاریخ بشر نشاندند، زخمی که با هیچ مرهمی التیام نمییابد.
امشب، چشمهایم را پنهان میکنم تا خواب، راه دیدگانم را نیابد.
امشب، نزولی بزرگ را به تماشا مینشینم؛ با صد هزار فرشته بر دستانشان حریر.
خواب، امشب در چشمان حیرت زدگان از تماشای آن همه نور میشکند.
آمدگان بیدرنگ، از آسمان و روندگان نورانی به آسمان، در تدارک کدامین واقعه باشکوه، چنین فرمانبرداران بیچون و چرای خالق این شبند!
امشب، امید، طرح بازار دل شکستگان است و از فزونی نور، راههای نهفته آسمان هویداست.
نویسندگان آسمان، قلم به دست، در تدارک بر چیدن سیاهیها از نامههای شب بیداران امیدوار و اشکریزان شبزندهدارند؛ زنهار، دل به او بسپار، ای شب زنده دار، تا سیاهی نماند.
این شب ها وقت قرارمان است؛
وقت دیدار...
آسمان را نگاه می کنم و از چشم هایم چکه چکه ترانه می چکد.
ترانه هایی بر وزن مغفرت ولی با قافیه عشق....
ما غایبم تو حاضری ... مثل همیشه
این بار هم خطی بزن مثل همیشه
راحتر از با ما شدن، تنهاییت شد
تکلیفمان تنها شده ... مثل همیشه
ما عاشقی را فارقیم ... حرفی نداریم
وقتی تو تنهایی ... ببخش مثل همیشه
چشمانمان را لحظه ای مهمان کن آقا
مردند بی تو در معصیت های همیشه
این دل برای ما دگر معنی ندارد
معنا بده بر خاک غم مثل همیشه
بی معرفت هستیم و "عَرِّفْنِی" بخوانیم
عَرِّفْ به حق مادرت ... مثل همیشه
شب های جمعه نامه مان را تا باز کردی
اشک ریختی و توبه کردی تو ... همیشه...
و کربلا آفریده شد تا عشق جهانگیر شود ...
-ای خدای آب !
ما را چنان تشنه بخواه
که هیج آبی جز عطش کربلا سیرابمان نکند...
-کل ارض کربلا ،
همه جا مهمان حسینیم...
همه...
-کل ارض کربلا،
عالم تجلی گاه ارباب ماست...
-کربلا چنان خراب می کند که نتوان ساخت...
و چنان می سازد که نتوان خراب کرد...
-کربلا اگر نبود
زمین
آیا
باز هم جاذبه داشت؟!
-کربلا خانه ی ماست؛
والحق
هیچ کجا خانه ی آدم نمی شود...
-هر که از کربلا گذشت،
به خدا نرسید؛
و هر که به خدا رسید،
از کربلا گذشت...
امشب، به ستایش و تمجید، بر رخساره ماه بوسه میزنیم که برای چراغانی شب میلاد تو، تمام چهره منور خود را به آسمان هدیه داده است.
ستارهها را باید امشب بیشتر دوست داشت؛ چرا که هر یک، تنها به شوق دیدار تو سوسو میزنند.
امشب، ستارهها فراوانتر از همه شبها هستند؛ ستارههایی که سرک کشیدهاند برای دیدن چشمان تازه گشوده تو. خداوند، از آن بالا، تو را به تمام پریهای ملکوت نشان میدهد تا جلوه جمال حق را از نزدیک ببینند و بشناسند، تا تضمین زیبایی عالم را باور کنند، تا بدانند که پروردگار حکیم، زمین را به چه امیدی آفرید.
سلام کودک آفتاب!
Design By : Pichak |