سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

تنها رازدار لحظه‌های غربتش، سینه تاریک چاه بود و خلوت نیمه شب‌های مبهوت نخلستان.

آن شب، سرنوشت حیات صبر رقم می‌خورد.

از قدم‌های باصلابتش، آوای رفتن به گوش می‌رسید و از چشمان پر رمز و رازش، می‌شد فهمید که منتظر زیارت خداست. در هیاهوی آن لحظه‌های آسمانی، مسجد کوفه، مشتاق و بی‌قرار وصالش بود و محراب، تشنه چشم‌های بارانی و زمزمه‌های ربانی‌اش.

علی(ع) آمد و از حنجر سکوت، آخرین اذان سرخ را تا اوج عروج پرواز داد و در محراب محبوب، به نماز با معشوق قیام کرد.

لحظه‌ای بعد، سر بر آستان دوست گذاشت تا خویش را تا ابد، رستگار سازد و زمانه را داغدار.

فرق عدالت با خنجر کین شکافت.

لباس احرام خورشید، رنگ خون گرفت و زمین و زمان، فریاد بی‌کسی سر داد و اشک ماتم فرشتگان از سینه آسمان بر زمین فرو چکید.

مرغ جان او که غایت آفرینش بود، از ورای مظلومیتی سرد و سنگین، رها شد و عالم و آدم را در غمگنانه‌ترین مصیبت فرو برد.

کوچه‌های کوفه تازه فهمیده‌اند چه کسی را از دست داده‌اند!

شب‌های کوفه دیگر نوری ندارد.

این شب‌های تاریک، که ماه هم از روشنایی آنها عاجز مانده است،

دیگر ساکنان شهر نور را که نیمه‌های شب از کوچه‌های تنگ و تاریک می‌گذشت، نخواهند دید.

یتیمان کوفه، دیگر فریادرسی ندارند.

کوفه درمیان دستان آکنده از شرمش، مردمی از تبار عرشیان را با فرق شکافته به عرشیان تقدیم می‌کرد.

تاریخ هم از عمق این فاجعه می‌گریست و خطاب به زمینیان می گفت: ای مردم با تجسم عدالت چه کردید؟

ننگتان باد که با وسوسه‌های شیطانی، دستان خود را به خون بهترین انسان آلودید… آیا نیندیشید که زمین، لحظه‌های بدون علی(ع) را چگونه سر کند؟

شب بدون مناجات علی(ع) چگونه سحر کند؟

نفرین بر آن دستان مظلوم‌کش که خاک‌نشینان را باز هم بر خاک نشاندند و زخمی عمیق در سینه درد آلود تاریخ بشر نشاندند، زخمی که با هیچ مرهمی التیام نمی‌یابد.


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/18ساعت 9:31 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak