دلنوشته ها
تصور اینکه داریم توی جهانی زندگی میکنیم که همه موجودات میفهمند، شعور دارند، قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمیزند؟! تصور اینکه مورچهها حرف میزنند، پرندهها مأموریت انجام میدهند چطور؟! اینکه بعضی سنگها و صخرهها از ترس خداست که میافتند را چه میگویید؟ اینکه پرندهها همان موقع که ما مبهوتِ بالهای گستردهشان توی آسمانیم، دارند خدا را تسبیح و تحمید میکنند، چه؟!
شاید برای آمدنت دیر کرده ای
وقتی نگاه آینه را پیر کرده ای
دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من برای چه تأخیر کرده ای
این بارش بهاری من هم خلاصه شد
در آن دو قطره اشک که تبخیر کرده ای
قلب مرا شکستی و یادم نبود که
با تکه هاش عاطفه تکثیر کرده ای
با آتشی که داغ غم تو به دل زده
من را در عشق منشأ تأثیر کرده ای
وقتی که این همه زغمت شکوه می کنم
شاید برای آمدنت دیر کرده ای
افتاده ام به شوق شرربار انتظار
شاید به چنگ آورم، اسرار انتظار
از فرط شرم، کرده عرق، فقر باورم
بهبودی است مژده بیمار انتظار
باغ غزل به هرزه نگه ره نمی دهد
نجم صفاست مطلع دیدار انتظار
مشاطه پیش روی تو خجلت نصیب شد
زیور عزیز گشته ز رخسار انتظار
شستِ بریده آیت بُهت نگاه بود
نادیده گشته ایم، خریدار انتظار
با صد چراغ خفته نبیند جمال یار
شب گشته، نور دیده بیدار انتظار
با درهم نیاز خریدار ناز شو
راهت مباد ورنه به بازار انتظار
خورشید را ز جهل مشو طالب ثبوت
ای خوش نشین سایه دیوار انتظار!
دارد نماز عشق وضویی زجنس دل
رعد ولایت است و بارش رگبار انتظار
در دفترم هزار معما نوشته ام
یعنی که باز نام شما را نوشته ام
خورشید پشت کوه! ببین دفتر مرا
امشب هزار مرتبه فردا نوشته ام
هر چند مرده ام، به امید کمی نفس
این نامه را برای مسیحا نوشته ام
اصلا قبول، دیر رسیدم سرکلاس
اما اجازه؟! مشق شبم را نوشته ام
در گوشه یِ تنهایی ام، زانویِ غم دارم بغل
من را رهایی بایدم ، زان پیش برآید اجل
او را به نوک میگیرد و اوج میگیرد؛ بالا و بالاتر… بعد از آنجا رهایش میکند و سقوطش را به امید «پرواز» تماشا میکند.
و او تقلا میکند، ناشیانه بال میزند و از ترس تلاشی فریاد میزند… تا اصابت به زمین و متلاشی شدن فاصلهای ندارد که باز او را به منقار میگیرد و بالا میبرد؛ بالا و بالاتر…
قبول: می نشینم و زندگی ام را تدبیر می کنم...فکر می کنم آدمی هستم برایِ خودم...
راست می گویی: هزار تا هدف بزرگ و کوچک ردیف می کنم توی ذهنم و بعد طبقه بندی هم می کنم: دراز مدت، میان مدت، کوتاه مدت!...خب ولی باز هم خیلی...
اصلاً قبول: هزار تا راهبرد و سیاست هم ردیف می کنم تا مثلاً به اهدافم نزدیک شوم! خیلی خنده دار هست، نه؟...بعد هم راه می افتم از صبح تا شب: می روم، می خوانم، می نویسم و ...
تمام شب به ظهور تو فکر میکردم
تو کیستی؟
کجاست آخر تو؟
کدام گوشة این شب
به صبح قامت سبز تو راه مییابد؟
کدام لحظة سنگین
صدای سُم سمند سپید یال تو را
سکوت سرد صحاری به خاک میغلتد؟
لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم
در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟
اثبات میکنیم؛ بفرما ! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟
با چشم شهرآشوب خود ما را زلیخا میکنی
یعقوب چشمان مرا تنها تو بینا میکنی
دیگر نمیداند کسی فرق ترنج و دست را
یوسف،تمام شهر را داری زلیخا میکنی
بی تو گذشت این جمعه هم ای صاحب عصر و زمان
عصر کدامین جمعه را صبح تماشا میکنی؟
Design By : Pichak |