دلنوشته ها
میآیی و کائنات به تو سلام میکند .
عطر آرام تو که از افق لبریز میشود، جهان در دامنه زلال روح تو به نماز میایستد.
آفتاب در پیشانی تو شدت میگیرد.
تمام میوههای درختان شاداب میشوند و برگهای سبز برای تو شعر میخوانند.
گلهای سرخ از لبخندهای بیمضایقه تو جان میگیرند و همه رودها، به شوق عطر تو به دریا میریزند.
همه موجها از تو یاد گرفتهاند که هیچگاه از رفتن باز نمانند. پیش از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند.
همه نام تو را میدانند.
همه تو را میشناسند.
امروز، مردی به جهان پلک میگشاید که از گلویش، باغ ابدی نیایش، شاخه به شاخه خواهند رویید .
مردی که شبان سجدهاش را به سپیده «تسبیح» گره میزند.
او میآید تا عرش را در کلمات ملکوتی اش به تصویر بکشد.
کسی که به راز باران آشناست و فرشتگانی را میبیند که قطره قطره باران رحمت را پیمانه میکنند.
مردی که هوای کلامش، در عطش دلهای مشتاقان، به نرمی برفی است که در بهار میبارد.
و در چشمهایش «لیله القدر» اشک و شهود خفته است.
مردی که در سیمایش «اثر سجود» است و قامتش، ارتفاع «عبودیت»
سپیده دم ملکوتی چهارم شعبان از آن سو، فراتر از دیوار سپید عاطفه، پشت نخلهای قد قامت بسته، از خانه علی علیه السلام که غایت نور بود، صدایی از هستی به گوش زمان میرسید.
نوزاد آفتاب، قدم بر چشمان سیاه آن شب فراگیر ظلمانی گذاشته بود و قداست سپیده را نوید میداد .
فرش فرش آن خانه بال و پر حضور فرشتگانی بود که ظهورش را مبارک باد میگفتند.
گوشه گوشه اش «صفا» به اعتکاف نشسته بود و از خشت خشتش رایحه «فردوس» به مشام آسمان میرسید.
ستارگان آسمان به انتظارت سوسو میزدند! بوی بهشتی تو در افلاک پیچیده بود!
تا اینکه در التهاب روحانی این لحظات نورانی شهاب وجودت به زمین هدیه شد!
و پسران سیاه چشم بهشتی تو را، از آسمان، بدرقه نمودند و قرص زرین ماهتاب، پیش جمالت سر به محاق ابر فرو رفت.
کوچه پس کوچههای مدینه امروز دوباره عطرآگین شده است .
بوی بهشت میوزد از خانه علی علیه السلام .بوی بهار میآید از دامان فاطمه علیهاالسلام . بوی ریحانه هستی و گل سرسبد جوانان بهشت میآید از آغوش گرم پیامبر صلی ا... علیه و آله !
حوریان، تمام شهر را آذین بستهاند با گل مریم. عرشنشینان همه به یمن آمدنش، میهمان علی و فاطمهاند.
آسمان، سرشار از کرامت دستانش دامن دامن باران میتکاند بر سر شهر و با شنیدن صدای خندههایش، برای همیشه کوچ میکند از قلب پیامبر صلی ا... علیه و آله !
آری! این حسین است.
سبب اتصال زمین و آسمان، کشتی نجات، سلطان عشق و سید جوانان اهل بهشت.
تمام ذرات هستی در هر گوشه از کائنات به وجد آمدهاند.
خواندی نه آن گونه که کائنات میخوانند.
او را خواندی با صدایی که طنین هر آوایش تن زمان را میلرزاند.
او را خواندی جبرئیلوار و حرا را به سجده درآوردی و پیشانی بلندت را به سطرهای عشق ساییدی.
او را خواندی نه آن گونه که ملائک او را میخوانند .
وقتی به کلاس قدم میگذارد، بهار با نسیم نفسهایش میشکفد و گل و لبخند و زمزمه، فضا را پر میکند.
با او آسمان میبارد، چشمه میجوشد، نسیم میوزد و آفتاب سفره مهربان خویش را میگشاید.
از خانه تا مدرسه، با هر گام، بهشت نزدیکتر میشود.
نگاهش خانه مهربانی است و قلبش مهربانتر از آب.
دلها را به طراوت و پاکی و پاکیزگی میخواند.
واژه ها، سیاهپوش قامت شکیبای پیام آور نهضت عاشورایند.
وداع فریادگری از نسل خورشید، کوچه های دمشق را عزادار کرده.
ای گل بوستان ولایت! کاش میشد بار دیگر علیوار علیه السلام بر زلف اندیشه و سخن شانه زنی و آتش خطبههایت بر خرمن یزیدیان گیرد.
ای مادر صبر و ای اساس عفاف! برخیز و به جان بیرمق مسلمانان، با گوارای کلام و عصاره پیامت، روحی تازه ببخش.
ای بانوی شکیب که یادت، آتشفشان زخم های مکرر را همنشین دشت جانم می کند!
با من از روز واقعه بگو!
دیوار، آمدنت را دهان گشود به قصد لبخند.
دیوار خانهای که مرکز عالم است و کانون سکون زمین... .
کعبه لب باز کرد و تو را همچون کلامی مقدس بر زبان آورد.
تو آغاز شدی از خانهای که صاحبش تو را برای شگفتی تمام کائنات آفرید.
گویا صاحب این خانه، بیش از همه با تو نزد عشق میباخت که آغاز ماجرایت را از قلب خانه خویش رقم زد.
کعبه بود و سرود سبز ولایت که غریو «یا علی» را همراهی میکرد !
Design By : Pichak |