دلنوشته ها
من دنیای دنیاپرستان را دوست ندارم».
«از دنیای شما سه چیز محبوب من است: تلاوت قرآن، نگاه به چهره رسول خدا و انفاق در راه خدا».
«بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم خو و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهربان و بخشنده اند».
«لذتی که از خدمت حضرت حق می برم، مرا از هر درخواستی باز داشته است. حاجتی جز این ندارم که پیوسته ناظر جمال زیبا و والای خداوند باشم».
«جهاد در راه خدا، مایه عزت و جاودانگی اسلام است».
«در خدمت مادر باش، زیرا بهشت زیر پای مادران است».
«حضرت علی(ع): بخدا قسم او (حضرت زهرا) هیچگاه مرا به خشم دربیاورد هیچگاه در امری با من مخالفت نکرد و من هر گاه به او نگاه میکردم، غمها و اندوهها از من برطرف میشد.» [وسائل الشیعه، ج 14، ص 16] امام صادق(ع): «فاطمه، صدیق کبری است؛ محور حرکت انسانهای گذشته، معرفت و شناخت حضرت فاطمه علیها السلام بوده است.» [بحارالانوار، ج 43، ص 64]
«همانا فاطمه پاره تن من است کسی که او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته.» [بحارالانوار، ج 43، ص 39]
«... دخترم فاطمه، سیده زنان جهان از اولین و آخرین است و او پاره تن من و نور چشم من و میوه دل من و روح من در بدن من است؛ او حوریهای است بهصورت انسان؛ هنگامی که در محرابش به عبادت در پیشگاه پروردگارش میایستد، نور او برای فرشتگان آسمان میدرخشد؛ همچنان که نور ستارگان برای اهل زمین میدرخشد...». [امالی، شیخ صدوق، صص 99-100]
اى بى نشانه اى که خدا را نشانه اى
هر سو نشان توست، ولى بى نشانه اى
اى روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد
چون خون عشق در رگ هستى روانه اى
آ ه آه از ظلم جور بیحساب
عصر ما میبیند و باشد به خواب
کشور بحرین باشد کربلا
داغشان بیننده راسازد کباب
این زمان آل خلیفه چون یزید
رحم ننماید نه بر شیخ و نه شاب
دیگر مرا ام البنین نخوانید؛ تا جای پای خاطرات برهنه کودکی های پسرانم در ساحل خالی دریای توفانی خیالم، با اندوه مادرانه ام، پُر نشود!
کدام تندیس تاریخی، در میانه میدان شهر آرزوهای زیر تیغ رفته ام، می تواند گوشه ای از پیکره دست نیافتنی عباس علیه السلام را تجسمی دوباره بخشد؟
خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند... وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد. پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.
وخدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد...
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند
بیر جهان اولدی سنه عاشق و شیدا نئجه دی
من سنه بنده حق سن منه دنیا نئجه دی
بولمورم هاردا قالیبسان آقا جان -کاش گله سن
گور اگر گلمیسن عدل اولا رویا نئجه دی
Design By : Pichak |