دلنوشته ها
چون دعا، مهمان هر سجاده ای
باز هم می آیی از یک راه دور
شهر را پر می کنی از عطر و نور
سبز می رویی میان قلبها
عطر گلها را تو می بخشی به ما
از آینه زنگار زدودیم و نیامد
صد پنجره آغوش گشودیم و نیامد
از آتش صد حادثه، این سوخته دل را
بس داغ که بر داغ فزودیم و نیامد
شد ترجمه بر چهره ما، واژه به واژه
آن شعر که با اشک سرودیم و نیامد
از نسل کدامین گل خوشبوست که برپاش
چون لاله به پا خاسته بودیم و نیامد؟
ای کاش به یک صبح بهاری رسد از راه
آن نادره گل را که ستودیم و نیامد
پیش به سوی حادثه میتازی.
نبض ثانیهها با هر تپش قلبت، تندتر از پیش میزند. زمین و زمان، چشم دوختهاند به استواری قدمهایت.
نگاه حیرت زده آسمان، گره میخورد در چشمان مصممات.
تصویر معصومانه اسماعیل، در چشمهایت اندک اندک رنگ میبازد.
روی برمیگیری از هاجر که مدام در آینه ذهنت تداعی میشود.
صدای وسوسه شیطان، در دهلیزهای پنهان جانت میپیچد؛ اما تو را هراسی نیست.
مباد ابلیس، پشت یاختههایت کمین کند!
مباد لحظهای غفلت، لحظهای تردید، لحظهای شک! در بیداری و خواب، سرنوشت چشمها و دستهایت را به خداوند سپردهای.
هم صدا با بال ملایک
این جا عرفات است. این جا چشم عاشقان به آسمان است. این جا ملکوت «اُدعونی اَستَجِب لَکُم» است و آسمان از صدای بال فرشتگان لبریز است. این جا، از لابلای چادرها، بوی خدا می آید. و تو ای مسافر سرزمین عرفات، بال های نیایش ات را بگستران، برکه چشمانت را متلاطم کن و هم صدا با ملایک نغمه «یا رب، یا رب» زمزمه کن.
آرام جان
ای مهدی فاطمه(عج)، ای گم شده دل ها، شنیده ام به عرفات می آیی! در کدام گوشه با خدا به نجوا ایستاده ای؟ می دانم که بارها دلت را به درد آورده ام. امّا امروز شوق تو سراسر وجودم را فرا گرفته است. آغوش پیراهن یوسفی ات را به چشم های شرمسارم بگشا و هق هق گلویم را با نگاه دریایی ات آرام بخش.
سقف آسمان کوتاه بود و هوای شهر نفس گیر.
نبض زمان به کندی میزد و زمین در فراق یار به سوگ نشسته بود و مرثیه جدایی می سرایید.
در کلام نسیم سحر، سخنی وحشتناک نشسته بود که چونان خنجری سینه آفاق را می شکافت.
آری باز هم آسمان گرفت و خنجر تبار قابیل، خورشیدی دیگر را از خاکیان گرفت.
پنجمین خورشید سپهر آسمان ولایت، در افق هستی رنگ باخت و به نهایت عشق پیوست؛ غروبی که طلوع خورشیدی دیگر را همراه داشت.
پهنه تلخ فراق، چشمان ناشکیب دنیا را پر کرده است.
لبها می لرزند تا مگر گوش های از کلمات سوزان درون را بیرون بریزند.
اللّهمَّ عَرِّفنی نَفْسک فَانَّک اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسک لَم اَعرِفْ رَسولَک؛
اللّهمَّ عَرِّفنی رَسولک فَانَّک اِن لَم تُعَرِّفْنی رَسولک، لَم اَعْرف حُجَّتک؛
اللّهمَّ عَرِّفنی حُجَّتَک فَاِنّک اِن لم تُعَرِّفْنی حُجَّتک، ضَلَلْتُ عَن دینی.
«جمال الاسبوع، مفاتیح الجنان»
ای خدای بزرگ! خودت را به من بشناسان؛ زیرا تو اگر خودت را نشناسانی، رسولت را نخواهم شناخت؛
ای خدای عزیز! رسولت را به من بشناسان؛ همانا اگر رسولت را معرفی نکنی، حجت تو را نخواهم شناخت؛
ای خدای حکیم! حجت و امام خود را به من بشناسان؛ زیرا اگر حجت خود را معرفی نکنی، از دین و راه مستقیم گمراه خواهم شد.
اشاره: نوشتار پیش رو گزیده شرحی است بر دعای پر فیض عرفه به قلم مرحوم علامه محمدتقی جعفری(ره) که در کتابی با عنوان نیایش امام حسین (علیه السلام) در صحرای عرفات گرد آمده است. علامه جعفری در این کتاب با مشی عرفانی خود ترجمه و شرح به یادماندنی و زیبا از دعای عرفه از خود بر جای گذاشته است. این عالم ربانی در سال 1377 دار فانی را وداع گفت و به جوار رحمت حق پیوست و در حرم رضوی به خاک سپرده شد. (سرویس معارف)
بهشت از رایحه ای دلنواز، سرمست میشود.
جشنی برپاست از انبوه فرشتگان و کائنات.
بر منبری از نور و روشنایی، جبرئیل خطبه میخواند برای علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام و زندگی آغاز میشود.
طوبی، دلانگیزترین نغمهاش را شابادش میفرستد.
صدایی میشکوفاند جان ها را و شاید خداست که برای این عروس و داماد پیام تبریک و تهنیت میفرستد.
خدایا، این چه تقدیری بود که بر صحیفه هستی شیداییترین عاشقان جبروت رقم خورد و اشک را جاری تلاوت نامهای بلندشان کرد و غم را قرین داستان پرشکیب حیاتشان. آتش، سینه پر مهرشان را فسرد و میخ، مهمان قلب آسمانی شان شد. شمشیر، سرهای آشنا بر خاکشان را شکافت و تیر عداوت، غنچههای زندگیشان را پژمرد. زهر، جگرهایشان را درید و قلبهاشان را چون پارههای خورشید قسمت کرد و عطش، معمای دیگری بر عروج جاودانیشان و غربت اندوه ماندگار زندگانیشان گشت.
اینک در شهادت امیر تقوا، جواد اهل بیت، گلچینی از مصیبتها اشک را مهمان دلهای بیقرار میکند. جگری که از رخنه زهر آتش گرفته و غربتی که در هم خانگی با قاتل تجلی یافته و عطش جانگداز که در جان سوزی زهر و نبودن جرعهای آب هویدا شده است.
کی انتظار آمدن آن بهاری که در خود شکفتن شکوفه نرگسی را به همراه دارد، به پایان می رسد؟!
سال هاست که به امید آمدنت چشم به آسمان دوخته ایم و ذره ذرة جان و دل را، به فریاد «العجل» سپرده ایم با آن که ندای أین بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف سینه می سوزاند،
قلب را به ناله «الغوث» امید تپیدن داده ایم و چشم هایمان را با نور «ادرکنی» مزیّن ساخته ایم.
Design By : Pichak |