دلنوشته ها
شوریده ایم و پسِ دیوار خرابه ای نشسته ایم؛ تنها و بی ادّعا.
ثانیه ها را پشتِ سر می نهیم و خاک آلوده تن را به این سو و آن سو می کشانیم.
باید جان آسمانی را از قفس تن برهانیم و به دست حضرت «موعود» برسانیم.
باید به او برسیم؛ هم او که حقیقت «انا انزلناه فی لیلة القدر» است.
امشب بر اسب سپید نُدبه سوار می شویم و تا خیمه دیدار می رانیم؛ تا حقیقت صبح، تا نهایت آفتاب.
باید به سمت مشرق آشنا آباد پُلی بزنیم و روابط حسنه خود را با کشور آفتاب بیشتر کنیم.
باید کِشتی خود را به ساحل امن اجابت برسانیم و پشت ماسه های خیس ساحل احساس، دنبال ردّ پای عابر تنهای ملکوت بگردیم.
باید از کلبه پوشالی دنیا بیرون آییم و به مدینه فاضله عشق برویم؛ همان جا که کودکان احساس، میان سبزه های مرطوب عاطفه می دوند.
باید روزی با غزلی سبز، به استقبال قصیده موزون مژگان یار برویم و شعر سپید پیشانی اش را زمزمه کنیم.
باید تپیدن دیگری را آغاز کنیم.
باید سجاده یاد را در سراسر زمین بگسترانیم و تمام سروها را به نماز دعوت کنیم.
باید ایمان را وارد زندگی کنیم.
باید به ژرفای ذکر برویم و به بلندای آسمانِ فکر پربگشاییم.
ما، چشم انتظاران هر روز سپیده، شب را می پیماییم و حقیقت «والفجر» را روزی به امامت آن خورشید پشت ابر، فریاد خواهیم زد.
Design By : Pichak |