دلنوشته ها
خورشید رخش ، گر ز پس ابر برآید
شام سیه سوختگان را سحر آید
در بند کشاند همه هابیل کشان را
تا دوره ی هابیل کشی ها به سر آید
عالم همه تن چشم و به دل حسرت دیدار
تا یوسف ما باز به سوی پدر آید
بی آنکه عصایی فکند ، نیل بخشکد
صد شعبده و سحر بر او بی اثر آید
آشفته کند خواب همه مدعیان را
بر بی خبران آیه ی « شق القمر » آید
هنگامه ی تطهیر شد آتش بفروزید
تا بخت شود یار و ز مهدی(عج) خبر آید
بر مقدم او خاک شـدن چون طیران است
زهر از کف او «احلی من الف السکر» آید
ترسم قدمی کج نهم و خلق بگویند
«دیدی چو یهودا شد» و خاکم به سر آید
Design By : Pichak |