سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

این جا عرفات است. این جا چشم عاشقان به آسمان است. این جا ملکوت «ادعونی استجب لکم» است و آسمان از صدای بال فرشتگان لبریز است. این جا، از لابلای چادرها، بوی خدا می آید. و تو ای مسافر سرزمین عرفات، بال‌های نیایش‌ات را بگستران، برکه چشمانت را متلاطم کن و همصدا با ملایک نغمه «یا رب، یا رب» زمزمه کن .

ای مهدی فاطمه(عج)، ای گم شده دل‌ها، شنیده‌ام به عرفات می‌آیی! در کدام گوشه با خدا به نجوا ایستاده‌ای؟ می‌دانم که بارها دلت را به درد آورده‌ام. اما امروز شوق تو سراسر وجودم را فرا گرفته است. آغوش پیراهن یوسفی‌ات را به چشم‌های شرمسارم بگشا و هق هق گلویم را با نگاه دریایی‌ات آرام بخش.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 93/7/12ساعت 11:13 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

باید بر سر بکوبد تاریخ، از شومی این اتفاق، از تلخی زهری که جرعه جرعه در کامش فرو ریخته می شود.

باید بر سینه بکوبد مدینه، سنگینی این داغ را، آن گاه که پلک های حادثه باز می شود روبروی نگاه لبریزش، آن گاه که دست های مهربانش چنگ می برند در تراکم سیاه خاک .

دیگر این آسمان آسمان نیست؛ بی گشودگی چشم هایش به بی کرانگی افق. دیگر این خاک به افلاک نمی رسد اگر رد گام های نورانی اش کشیده نشود بر پیوستگی سنگریزه های مکه.

صفحات کتاب تاریخ ورق نمی خورد، بی جذبه کشف و شهودش.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 93/7/9ساعت 4:42 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

این چه دردی است که ریشه می دواند تا اعماق خاک، این چنین بی رحمانه،

این کدام حادثه است که بال می زند در آسمان خاکستری تاریخ؟

از تو باید گفت، اما کدام کلمات عزادار قادرند مهربانی ات را جریان دهند در شریان های این خاک دیرپای ظلم زاد .

با کدام بال از جنس نور می گذری از خاک، که هنوز هر آنچه چشم، به یاد تو خیره بر آسمان مانده اند؟

 نهمین بهار رسیده! هوایت آغشته از شکوفه های پرپر. نگاهت جذبه رسیدن و عبور.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 93/7/3ساعت 6:19 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

رستاخیز عشق است. زمین، به مهمانی آسمان می‌رود. اهالی ملکوت، کجاوه هدایت را به دوش گرفته‌اند.

دسته دسته ستاره، پشت در خانه موسی بن جعفر علیه السلام صف کشیده‌اند تا رضای الهی را در رضای او بجویند .

دست‌هایش در دست های قرآن است و خورشید هدایت، از مشرق چشم هایت طلوع می کند.

او آبروی شیعه‌ است و آبروی اسلام

عقل، زیر سایه اندیشه زلالش می نشیند تا گرد هر چه ناراستی را بزداید و لکه هرچه تردید را بپیراید.

قدم که بر می دارد، ترس از دو راهی ها محو می شود.

در حریم حرمش، بوی گلاب می‌آید و این همه دست خواهشمند که کشیده شده به سمت پنجره‌ای با هزاران روزنه به سوی این کرامت محض.

بوی گلاب می‌آید؛ درست مثل همان روزی که دیوارهای خانه را شاخ و برگ درختانی که بر سر ریشه‌های نو قد کشیده‌اند، پوشانده بود و خوشه‌های روشنی از آسمان‌ها، آویزان شده بود.

و تا چشم کار می‌کرد، سیاره بود که بر مدار تازه‌ای می‌چرخید و تا چشم کار می‌کرد، پنجره مشبک طلایی بود که از غرفه‌های بهشت به سوی زمینیان گشوده بود، تا طراوت یک بهار بهشتی را بر اندام تاول زده خاک بگستراند.

گلابدان‌ها پر می‌شد و خالی می‌شد.

دشت پر شده بود از غزالانی چشم به راه ضامن آهو، بر شانه‌های عرش، کبوتران جلد حرم، تکیه زده بودند.

مردانی که پوستین بر تن پاره کرده بودند از فرط شکم سیری، باور نداشتند که به زمین سخاوت بی دریغ دیگری کرامت شود، تا دست‌های خواهشمند را، هیچ گاه پس نزند، حتی اگر آستین دریده ترین دست روزگار باشد. اصلا چه کسی می‌دانست که آسمان سخاوت، نصیب این خاک شود؟

آقا! اگر چه «غریب الغربا»یت می‌گویند، اما در این سرزمین، در میان امواج ارادت و عشق دل‌های پاک، شناوری.

صدای نقاره در حرم پیچیده است.

السلام علیک یا غریب الغربا.

سلام بر آقای غریبی که مقرب ترین و آشناترین است در بزم ملائک؛ او که فرشتگان، بال در بال، گرد حرم محبت او می‌چرخند.

طبیبی که بیماران غریب عشق را که کنار شفا خانه ضریحش دخیل معرفت بسته‌اند را می‌نوازد و در شفاخانه پنجره فولادش به روی همه بیماران هدایت و سلامت باز است.

السلام علیک یا معینَ الضُعفا و الفقرا.

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 93/6/16ساعت 11:8 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

تو آمدی و با آمدنت، بال فرشتگان الهی فرش زمین شد تا معصومیت، مطهره‌ای دیگر از فرزندان محمّد صلی ا... علیه و آله را در برگیرد.

گلی همزاد علی بن موسی الرضایی که از یک شاخه روییدید تا هر دو، پناه دل سوختگان باشید .

امروز بر شانه‌های خاک، گام نهادی تا لباس شفا را بر روح مجروح دردمندان بپوشانی.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 93/6/6ساعت 2:22 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

بغض‌هایمان را در کجای حرم نداشته‌ات مویه کنیم؟

 نامت، علم افراشته بر بلندای علوم است و شب، پیراهن سوگی است که آسمان در عزایت به تن کرده است.

سینه‌ها، داغ بزرگی را حمل می‌کنند و جان‌ها، در آتش مصیبتی عظیم می‌گدازند !

دنیا همیشه برای درک وسعت آسمانیان حقیر و اندک است.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 93/5/30ساعت 4:7 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

ایرانی!! عاطفه ات را در کدامین برهه از تاریخ گذاشتی که اینک در قبال سقوط هواپیما و کشته شدن هموطنانت فقط دوربین موبایلت کار می کند به جای این که چشمه اشکت روان باشد و دستانت در تلاش برای نجات احتمالی هموطنی 

برای فردای بشریت متاسفم 


نوشته شده در یکشنبه 93/5/19ساعت 3:59 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

ن و الْقَلَمْ !

قلم گواه استواری اراده و عشق است و جوهره جوش و خروش.

دل به عشق خدا می تپد و عشق خدا، دردمندی است.

و این درد، بیداری است؛ بیداری که مایه ناآرامی است، موجی که آسودگی اش در عدم است و عدمش، در عین جاودانگی.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 93/5/16ساعت 2:39 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

گویی از راه رسیده ام؛ اما نه خسته، نه بی‌توان،  نه ملول، سرم به آسمان‌ها  می‌رسد.

صدایم فرازی است رها شده در خواب خاک .آئینگی‌ام را خورشید تاب  نمی‌آورد.

میهمان خدا، صبحی تازه را به امید قربت آغاز کرده است؛ پس از یک ماه انتظار، یک ماه خویشتن داری و اکنون از همه سو به سمت آسمان بال گشوده ام. رها از شتاب دقایق، بی واهمه، تن سپرده به زلال نور و فواره‌های بخشش، بلند افراشته و بی هراس ایستاده ام. هزار پرنده در گلویم به آواز نشسته اند. از آسمان سیراب و ته نشین در جذبه نور حق. اکنون کمال ضیافت ا.... است.

سپاس خداوندی را که نعمت بر ما تمام کرد؛ نعمتی که بندگان صالح، آن را تنگ در آغوش فشرده اند. سپاس خداوندی را که توان داد تا در برابرش بندگی‌ام را یک ماه تمام به اقرار بنشینم.

روح سرگردانم را رها کرده است تا در شب‌های ستاره ریز مناجات نفس تازه کنم. از راه آمده ام؛ از سفر به اعماق نور.

کدام نعمت از این سرشارتر؟ مرا یارای چشم در چشم نظاره کردن این همه ستاره نیست.

آسمان شده ام، انتهای جاده را به چشم می‌بینم. بهار در من جوانه زده است. زیر چتر گسترده محبت خدا ایستاده‌ام، بندگی‌ام را می‌بارم و سر بر خاک می‌سایم.

 شکر خداوندی را که لیاقت آن داد که غبار خواب از آیینه حیات خویش بزدایم.

چراغ‌های راه را روشن کرد تا در هوایی صاف نفس بکشم. در این لحظات یک دست، بوی بهار را نزدیک تر از همیشه حس می‌کنم.

امروز، عید من است؛ خدایا، در این روز عزیز مرا در زمره یاران مستحکم خویش قرار ده تا آن گونه باشم که تو می‌خواهی.

یک ماه میهمانی تو به من آموخت که توکل، تنها بر تو شایسته است. مرا در این روز پاک از خویش، آن چنان برهان که تنها در بند تو باشم.

هنوز میهمانیت ادامه دارد!  ما را به نمازی فراخوانده‌ای که رسیدن به مقام بندگی را به من نوید می‌دهد.

ضرب آهنگ قدم‌ها به سوی مصلی این ضیافتگاه وصل، چه دل نواز در گوش صبح می‌پیچد!

ریه‌ها پر از هوای روح‌افزای سحر است.

جذبه ملکوتی نماز، عید را دو برابر زیبا کرده است.

بال‌های فرشتگان، قدم به قدم سنگ فرش راه می‌شود.

صدای ا... اکبر نماز عید از گوشه و کنار شهر، شوقی مضاعف در دل‌ها می‌افکند.

قلب‌ها در هر تپش خویش ترانه وار، ربّ خویش را می‌خوانند.

آفتاب روز عید، درخشان تر، سپیدی این روز را تبریک می‌گوید.

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 93/5/6ساعت 4:13 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

غزه زخم آلود و خسته در خون خود می‌غلتد.

غزه اکنون غرق در خون و تاریکی است و دودهای تیره و تار فضای این منطقه را فرا گرفته است و هیچ نور امیدی به چشم نمی‌خورد و صرفا جغدهای شوم بر خرابه‌های آن آواز می‌خوانند.

این روزها در گوشه‌ای از جهان شاهد کودکانی هستیم که لحظات افطار و سحرشان خونین است

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 93/5/2ساعت 4:44 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

 Design By : Pichak