دلنوشته ها
رویش های ِ دوباره
زندگی از نو
عطر ِ هوا
من حتی،
نغمه ی صبحگاهی ِ
گنجشکک های ِ درخت را،
به فال نیک می گیرم
هر صبح ِ بهار!
نگاهم به ماه است
اما مقصد نگاه من ماه آسمان نیست
شاید نگاه من ِ کمترین،
گره ای خورد به نگاه آسمانی ات!
یک نظر آقای من!
یک نظر مولای من!
غم تنهایی، پهن شده بود در همه لحظهها.
نیمهشبهای تاریک، پر بود از دینفروشان.
رسم رسالت، از یادها میگریخت.
فاطمه بود و فاطمه بود و علی.
یک جهان تازه پردرد، بعد از رحلت پدر، دم از شعور میزد.
و گاهی آنان که کشکول پارسایی به دست داشتند،
غم فاطمه را نمیفهمیدند.
آن عشق ناب محمد(ص)، فاطمه بریده از آتش؛
کنون هر روز با علی در دل هزار خطبه از جور زمان میخواند.
فاطمه بود و غم جانکاه رحلت پدر
و درد باورنکردنی جفای مردم
بشارت پدر، نزدیک است که به وقوع بپیوندند
خواستم از تو بنویسم، اما قلم توان نوشتن نداشت؛ زیرا که از تو نوشتن عشق می خواهد و دلی چو چشمه زلال، هرچه تفکر خویش را به کار انداختم، از تو هیچ در ذهن خویش نساختم، تا آن که کار دل به میان آمد. چشمه عشق درونم جوشید و دریای وجودم متلاطم شد. آن گاه امواج به تو پیوستنم اوج گرفت. با خود گفتم مگر می شود از تو ننوشت، ای یگانه بی همتای بهشت؟ هرچند که بزرگی تو در ابعاد کوچک کلام نمی گنجد، امّا قطره ای از تو نوشتن، دریای متلاطم عاشقان تو را آرام خواهد کرد و ساحل وجودشان را دیگر جزر و مدّ بی قراری فرا نخواهد گرفت. از تو نوشتن، آبی آرامش است، ای آسمان همیشه آبی عشق.
تبر درست به بال و پر کبوتر خورد
تبر به ریشه پروانه های بی پر خورد
درست پشت در خانه خدا، خورشید
شکست و ماند و به اصرار میخ ها بَرخورد
تبر... بهار جوان... قامتی که تا برداشت...
نمازهای همیشه که مُهر بستر خورد...
پرندگان یتیمی که سرخ بالیدند
تبر... که باز به پروانه های دیگر خورد...
تبر... نه!... خون قلم بیش از این مهیا نیست
که نسل سبز بهاران چقدر خنجر خورد
منی که خسته ترین جان به دوشِ بی مادر
منی که در پی او قرن ها به شب برخورد؛
دوباره، ابرترین، محض شکر باریدم
که هفت پشت غزلخوانی ام به کوثر خورد
خدا قبول کند واژه ها پر از بغض اند
اگرچه شاعر شیدا به سطر آخر خورد
امشب، مدینه در دلش درد است، بانو!
حال و هوای کوچه ها سرد است، بانو!
پشت دری، یاس سپیدی، سخت پژمرد
یاس عزیز من، چرا زرد است، بانو؟!
آیینه ها، حتی حضورت را ندیدند!
سنگی به دستی ناجوان مرد است، بانو!
امشب، دلم پرواز را از یاد، بُرده ست
«پهلو به پهلو در دلم، دَرد است، بانو!»
دیشب، غروب غربتت، مولا علیه السلام چه می گفت؟
انگار او هم با تو همدرد است، بانو!...
امشب، مدینه در دلش دَرد است، بانو!
حال و هوای کوچه ها سرد است، بانو!
استاد سید محمدجواد مهری
فاطمه نخستین شهید راه ولایت است که به انگیزه بازخواهی فدک، نه فدک را مد نظر داشت که ولایت را... فاطمه با آن ناله های دردناکش، حق امام و ولی امرش را می خواست بازستاند و اگر نتوانست - که نمی توانست - باید حق را برملا سازد و مظلومیت علی را آشکار نماید و پرده از سقیفه پردازان بردارد ولی فریاد دختر معصوم پیامبر در قلب های تیره کارساز نبود، اما تاریخ، آن سخنرانی جاودانه را ثبت و ضبط کرد تا آیندگان بدانند.. بسنجند.. بفهمند.. و تصمیم بگیرند.
هر سال نو می شود و هر بهار تکرار…
اما تو،
تنهاترین بهارِ بی تکراری…
Design By : Pichak |