دلنوشته ها

پرسیدم ... ،
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 89/3/6ساعت 3:14 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

شقایق گفت : با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم
گر سرخم ،چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 89/3/6ساعت 3:11 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

تواز تبار بهاری چگونه بی تو بمانم
شمیم عاطفه داری چگونه بی تو بمانم
تواز سلاله نوری تو آفتاب حضوری
به رخش صبح سواری چگونه بی تو بمانم
تویی که باده نابی و گر نه بی تو چه سخت است
تمام عمر خماری چگونه بی تو بمانم
ببار ابر بهاری هنوز شهره شهر است
کرامتی که تو داری چگونه بی تو بمانم
بیا به خانه دلها که در فراق تو دل را
نمانده است قراری چگونه بی تو بمانم
نوشته شده در سه شنبه 89/3/4ساعت 3:17 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 89/3/4ساعت 10:27 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

از شما توقع انجام کاری هست که تمایلی به انجامش را ندارید ، دلتان می خواهد " نه " بگویید ، اما احساس اضطراب می کنید ، احساس فشار می کنید ، می خواهید خود را انسانی موافق و اهل تشریک مساعی نشان دهید.

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/3/3ساعت 1:12 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

هر گاه درون سینه ام دنیایی از ناگفته ها سنگینی می کند به خاطر می آورم که در پیشگاهت نا گفته ای ندارم چرا که تو ناگفته هایم را می دانی وننوشته هایم را می خوانی واین یاد از سنگینی سینه ام می کاهد وباز آرام می گیرم.

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/3/3ساعت 1:9 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

1. آلبرت اینشتین (Albert Einstein) در کودکی دچار بیماری دیسلسیک بود. یعنی معنی و مفهوم کلمات و عبارات را درست تشخیص نمی داد. معلم آلبرت اینشتین او را عقب مانده ذهنی، غیر اجتماعی و همیشه غرق در رویاهای احمقانه توصیف می کرد، ضمنا وی دوبار در امتحانات کنکور دانشگاه پلی تکنیک زوریخ مردود شد!
ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/3/3ساعت 10:25 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

قوانین زندگی...
ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/3/3ساعت 10:19 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/3/3ساعت 10:16 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |



من باور دارم ... 
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست. 
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.
ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/3/3ساعت 10:11 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15      >

 Design By : Pichak