دلنوشته ها
برای به تو رسیدن باید پرواز کــرد سخت است نفس کشیدن می دانی که، بریده ام از تمام چشم انتظاری ها....... اینکه زن باشی و از آبشارهای زیبای موهایت لذت ببری,ولی آن رابپوشانی وپنهان کنی تاحتی تاری ازآن معلوم نباشد! اینکه زن باشی واندام مناسبی داشته باشی ولی آن رابپوشانی و پنهان کنی! اینکه زن باشی و بتوانی زیباوباعشوه حرف بزنی,ولی نزنی وصدایت رانازک نکنی! اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوس بتوانی عرضه کننده باشی, ولی نباشی هرچند قابلیتش را داشته باشی اینکه جوری حرف بزنی,قدم برداری و پوشش داشته باشی که همکارت,استادت,هم کلاسی ات تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و تمرکزش به هم نریزد, اینکه با همه .. جاده ... جاده ... جاده! مرکزِ ثقلِ همه خوبیهایِ عالم ... جهان الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ... دلم هزار هزار حرف دارد برای خودش! به زاری می خوانمت.. اینجا، رویِ این زمینِ چنگ خورده از زخم
شـهدا پرواز کردند آن هم بی بال و پر ..
اوج نگرفتند .. آنها عــروج گرفتند
مانده ام (!)
اینکه شهیدان عـشــق را به بازی گرفته اند یا
عـشــق آنها را به بازی گرفت(؟)
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بیقـــرار نوشت :
پروازم آرزوست (!)
در هوای مِه گرفته
بیتو!
وقتی زمین
پُر است از شیطانهای مجسمی
که
لحظه به لحظه
به هیأت انسان بودنِ خویش
میخندند!
می دانی که، دلم کویری ترین است؛
در تمنای بارش رحمتت.
سخت،
سفت،
شوره زار......
و تنگ ِ تنگ است برای جرعه های رحمتت.
تمام ِ من دارد در عطش ِ "بودن تو" خاکستر می شود.
منتی نما و بیا آزاد کن قلبم را!
بیا و غاصبان بی رحمش را بیرون کن!
بیا و همیشه با من باش!
**********************************************
وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ (شوری:28)
او کسى است که باران سودمند را پس از آنکه مأیوس شدند نازل مى کند و رحمت خویش را مى گستراند و او ولىّ و (سرپرست) و ستوده است!
اینکه با همه این تناقض ها دست به گریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود!
همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش مادرم زهرا را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید خدایا:
دختران امت پدرم, همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند, ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند!
پس تو محبت کن خودت را در دل هایشان پنهان کن!
گویی به انتها نمیرسند
به پایان نمیرسند
این افقهایِ تا ناکجا قد کشیده!
این دلتنگیهایِ روزمره!
جاده ...
یعنی مسافر عزیزی که هر لحظه خواهد رسید!
خواهد رسید
و بر پلکهای آشفته قدم خواهد گذاشت
بر پرتگاههای تباهی، چراغ خواهد آویخت
بر جمعههای خاموش، لبخند خواهد زد
بر لحظههای نفرین شده، دعا خواهد خواند ...
مگر چند بهار دیگر ماندگاریم؟
نجاتمان بده
قلمرو دلتنگی است!
زمین
خانهای متروک با پنجرههایی تاریک!
ببین
تا تو نیایی
این کلمات همینطور به اندوه گره میخورند!
پیچکی میشوند پیچیده بر دست و پای
دنیا
که دیگر نه گل مجال روئیدن دارد، نه پرنده شوق پرواز!
بگو
کدام راه
به روستای تو گره میزند
کفشهای خاک خورده دنیا را؟...
آن روز...
نمی دانم،
خدا به دستهای تو چه خواهد گفت؟
پ.ن: سوره یاسین.آیه 65
فقط بگو از کدام یک با تو بگویم؟
از کدام روزِ نیامده بیقرار
از کدام ماهِ نگران
از کدام فصل خزان زده منتظر
از کدام بهار سرشار از اندوه!؟
بار غیبتت را بر زمین بگذار!
هر چه زودتر
که خودت میدانی
چه درختها در انتظار آمدنت، ایستاده، مردند!
چه آبهاکه از شوق آمدنت، خشکیدند!
چه چشمها که از غم نیامدنت، تاریک شدند!
چه دلها که از اندوه دیرآمدنت، ویران شدند!
زودتر بیا ...
جز تو ترجمانی برای عشق نیست ...
درست مانند زردی میان این گلبرگها!
انگار تمام عالم یکطرف
و
من یک طرف دیگر ایستادهام!
چونان غریبهای که
چشمش به دنبال نگاهی آشناست!
دیر شده است مولا جان ...
دقیقهها، ثانیهها را میجوند
ساعتها، دقیقهها را ...
روزها، ساعتها را
و سالها ...
هنوز وقت شکفتن نرسیده است؟
...
خطوطِ تفرقه و جهل و عناد
کج و نادرست
فقر و جنگ
بیداد میکند!
اینجا، رویِ این زمینِ چنگ خورده از زخم
رابطهها پوشالی است
رابطهای نیست میان
عشق و مهربانی
بودن و نبودن
و
اندیشهها زیر دست و پای
جهلاند!
زمین، طاعون زده است!
یخبندانِ زخم و دربهدری است!
روزگار بدی است
کی میآیی موعود؟ ....
Design By : Pichak |