سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

جمعیت در کوچه موج می‌زند، علی(ع) را کشان کشان برای بیعت به سوی مسجد می‌برند، بانو دوان دوان به دنبال مولا... پاهایش بی‌رمق...، زانوانش به خاک ساییده می‌شوند و او هم‌چنان دستان علی(ع) را می‌کشد... و این غلاف شمشیر است که دست بانو را از دستان پر قدرت اما اسیر در ریسمان ظلم و جنایت، جدا می‌کند... و ناله‌های بانو بی ثمر در گلو حبس می‌شود.

فاطمه - بانوی عفت - در کوچه‌ها نقش بر زمین شده است. میخ در، درب آتش گرفته و محسن دیده به جهان نگشوده از دیدن این صحنه‌ها به حال بانو می‌گریند. نگاه اشک‌آلود مجتبی(ع)، سایبان پیکر مادر می‌شود و شانه‌هایش عصای دستان او... و بی‌‌بی را در حالی که هنوز زنجیر نگاهش به گام‌های علی قفل شده، به خانه می‌برد... .در و دیوار کوچه به غربت این خاندان خون می‌گریند... و باز هم شیطان‌صفتان مسلمان‌نما، خم به ابرو نمی‌آورند... .

  ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 91/2/5ساعت 9:3 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

چه خلوت است کنار ضریحت ای بانو

فضافضای لطیفی است در کنار ضریح

نسیم میوزد و عطر مبهمی دارد

کبوتر دلم از سینه می­کشد پر و بال

دو قطره اشک برای شروع حرف بس است

دوباره آمده ام تا شفیع من باشی

دوباره پیش نگاه تو میزنم زانو

پر از طراوت گلهای نرگس و شب بو

شبیه عطر دل انگیز ضامن آهو

به سوی گنبد زیبا و آسمانی او

برای درد دل, افشای رازهای مگو

دلم دخیل ضریح مطهرت بانو


نوشته شده در یکشنبه 91/2/3ساعت 9:10 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

اگر مُهر انتظار را بر قلبهایمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند، معلوم نبود در این تاریک روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها که روز و شبش یکسان است؛ اینهمه دلواپسی، اینهمه حسرت و اینهمه سوز و گداز را به درگاه کدام سنگ و چوب و آتش می بردیم و از که پناه می جستیم.

روزها آنقدر با رنگ و نیرنگ آمیخته است که روزمان را از شب نمی شناسیم و این اَبَر ابرهای تیره حریص آنچنان وسعت آسمان را بلعیده اند که دیری است رنگ خورشید را ندیده ایم.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 91/2/2ساعت 9:52 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

<      1   2   3      

 Design By : Pichak