سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

بوی بهار، در لابه لای برگ ها می پیچد. عطر سوسن، هوای صبحگاهی را مست می کند. میخک، رز و محمدی، بوی زندگی و تازگی را میان باغچه می پراکنند .

نسیم خوش بهاری، طبیعتی تازه را نوید می دهد. برگ ها جان می گیرند و چشم اندازی سبز، از پس پنجره های گشوده، جلوه گری می کند.

سفره های سخاوت و یکرنگی، پهن می شوند. بوی سبزه در فضای رنگارنگ سفره می پیچد.

عطر سیب های سرخ، جای دیگری میان این همه، باز می کند.

دل های یکرنگ و باصفا، آماده می شوند تا به ثانیه های تازه زندگی وارد شوند. تیک تاک ساعت، فضای پرسکوت خانه را پر می کند.

چشم ها به روشنی باز می شوند و دل ها به یکدیگر نزدیک و قلب ها آرامش دوباره می یابند در حلول سال نو و دلگرم به آتیه های مهربانی و صفا می شود.

احساس بهار، نیلوفرانه بر اندام طبیعت می پیچد و زمستان کوچ می کند.

بهار می آید و از رد گام هایش، رودهایی زلال، زمین چرک را به شست وشو می خوانند.

نوروز از راه می رسد و خاک، در رستاخیزی شگفت، رستن آغاز می کند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 101/12/27ساعت 12:13 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

خبر رفتن جانکاهت در سپیده‌دم زمستان آنقدر باورناپذیر بود که هنوز بهت و اندوه فراقت در خاطرمان نمی گنجد.

ای سردار بی‌نشان دل ها! بعد رفتن تو قلم در وصف مردانگیت سر تعظیم فرود آورد و ملائک در وصف مردانگی ات ندای فتبارک ا... احسن الخالقین را سر دادند.

سلام برتو ای ابرمرد تاریخ معاصر! تویی که مردانه در فرا سوی مرزها ایستادی تا مردم سرزمینت ایستاده، سرفراز  و جاویدان بمانند گویی قسم خورده بودی تا پای جان ضامن اقتدار میهن باشی.

یادمان نمی‌رود روزهایی که خیالمان راحت بود، چون مالک اشتر در کنارمان بود.

نام سرباز ایران چقدر برازنده قامت استوارت هست.سرباز سرافراز ایران!  آنقدر بزرگ بودی که دلمان به شما قرص بود، با شما بود که از داعش نترسیدیم! از فدا شدن حججی‌ها بالیدیم چون تو وعده انتقام دادی...

بی گمان شهادت برازنده توبودای سردار دل ها؛ چرا که لباس شهادت تنها جامه ای بود برازنده حاج قاسم سلیمانی باشد.

 تو قلب تمامی مردمان یک ملت را به اعجاز استواری ات به تسخیر در آورده ای، قلب هایی که بودنت به آنها آرامش و امنیت می داد و عزت و سرفرازی را برایشان به ارمغان می آورد.

ای سرباز پیر ولایت! درود بر تو که حتی خبر شهادت تو، اشک و امید و آرمان ما ایرانی‌ها را به هم نزدیک کرد. ما اجازه نمی‌دهیم صدای تو برایمان غریبه شود! و همواره با خود نجوا خواهیم کرد: «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم. مرد این میدان ما هستیم »

اینک ما وارثان سیره سلیمانی مسئولیتی سنگین بر دوش خواهیم داشت.

«قاسم سلیمانی» تفکریست که باید همیشه و در همه حال در جریان باشد. هر ایرانی  باید مانند سردار رشید و شهید حاج قاسم سلیمانی بیندیشیم تا بتوانیم ایرانی آباد داشته باشیم.

دشمنان شاد نشوند؛ قماربازان آرام نگیرند، آنان قاسم سلیمانی را از ما ستانده اند، اما بدانند که حاج قاسم سلیمانی در ذهن و فکر ایرانیان همواره جاویدان خواهد ماند.

 


نوشته شده در سه شنبه 101/10/13ساعت 3:18 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

اندوهگنانه‌ترین چکامه‌ها بر کوچ غریبانه پر شکسته‌ترین چلچله آل رسول(ص) اندک‌ترین است و بهاری‌ترین سیلاب های اشک، بر قصه پرغصه یاسی کبود در سایه در و دیوار، کم‌ترین.

با کدام زبان به ستایش دردانه‌ای بنشینیم که سر به دامان معشوق خدا داشت؟ ای دختر آفتاب! ای بانوی ماه! وای مادر ستارگان! اینک، فرشتگان، صف کشیده‌اند تا بر نیلی رخسارت بوسه زنند و بازوی کبودت را به نوازش های بهشتی سپارند...

زمین حرمت نامش را نگه نداشت؛

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 100/10/15ساعت 1:20 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

9 دی سالروز حضور عاشورایی مردم حماسه ساز و ولایتمدار ایران اسلامی در عرصه بصیرت است.

در این روز سرنوشت ساز، تاریخ ایران، مصافی دوباره را میان دو گفتمان تجربه کرد؛ دو گفتمانی که سال‌ها پیش با وجهی سنتی‌تر، پنجه به پنجه هم انداخته بودند و یکی دیگری را به حاشیه رانده بود و این بار از پس گذشت این سال‌ها، آن دیگری با چاشنی تکثر، به مصافی دوباره می‌شتافت تا باز هم در خروش ملت، زمین‌گیر شود.

مردم بصیر ایران با حضوری دشمن شکن، جوانی و برنایی انقلاب را به اثبات رساندند و نشان دادند که به گفته سردار شهید سپهبد سلیمانی «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم».

در نهم دی، مردم بصیر ایران فریاد برآوردند که تا پای جان برای حفظ اصول اسلام و آرمان‌های انقلاب ایستاده‌اند و «اگر دشمن در برابر دین آنها بایستد در برابرتمام دنیای آنها خواهند ایستاد».

9 دی، روز خروش ملت و آشکار ساختن خشم مقدس در برابر اهانت‌ها و حرمت شکنی‌های عده‌ای غافل و مزدوران وابسته به اجانب است که حرمت عاشورا را شکسته بودند.

روز نهم دی، تجلی بصیرت و دانایی بود که ملت ایران از خود نشان داد. اگرچه در فصل سرد زمستان بود، ولی گرمای بصیرت و آگاهی و بینش سیاسی مردم سبب شد درخت تنومند انقلاب شکوفا شود و گل بدهد و عطر حسینی از آن تراوش کند؛ یعنی تولد بهار در اوج سرمای زمستان.

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 99/10/9ساعت 2:30 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

دست هایت را به یاری دراز کن، دستی را که به سویت آمده، در دست بگیر .

بگذار گرمای دستت، خون را در رگانش به جوش آورد.

دستت را سایبان خستگی هایش کن؛ تکیه گاه تنهایی هایش. دستت را بر سرش بکش؛ آن چنان که امید نوازش داشت؛ آن چنان محبّت آمیز که لبریز از حسّ غرورش کند؛ آن چنان که محکم بایستد، سرش را بالا بگیرد، دردهایش را فراموش کند؛ آن چنان که بودنش را باور کند.

دستت را بر گونه هایش بکش.

بگذار این مسیرها، جاریِ اشک هایش را گم کنند! بگذار دریاچه دیدگانش خشک شود! دستت را دراز کن... بوی فقر را خوب بچش.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 99/3/24ساعت 11:36 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

تنها رازدار لحظه‌های غربتش، سینه تاریک چاه بود و خلوت نیمه شب‌های مبهوت نخلستان.

آن شب، سرنوشت حیات صبر رقم می‌خورد.

از قدم‌های باصلابتش، آوای رفتن به گوش می‌رسید و از چشمان پر رمز و رازش، می‌شد فهمید که منتظر زیارت خداست. در هیاهوی آن لحظه‌های آسمانی، مسجد کوفه، مشتاق و بی‌قرار وصالش بود و محراب، تشنه چشم‌های بارانی و زمزمه‌های ربانی‌اش.

علی(ع) آمد و از حنجر سکوت، آخرین اذان سرخ را تا اوج عروج پرواز داد و در محراب محبوب، به نماز با معشوق قیام کرد.

لحظه‌ای بعد، سر بر آستان دوست گذاشت تا خویش را تا ابد، رستگار سازد و زمانه را داغدار.

فرق عدالت با خنجر کین شکافت.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 99/2/25ساعت 12:22 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

روزی که سردار شدی عاشقانه خریدار سر دار گشتی و همچو منصور خون پاکت  نقش اناالحق زد تا جهان بر حقانیت راهت اعتراف کند.

عشق به معبود را در کوه و بیابان آموختی و راه رسیدن به معشوقت را در جهاد جستجو کردی.

ای قامتت ستون خیمه مظلومان و دستانت یادآور دستان یاری‌رسان دشت بلا

چقدر خوب توانستی مفهوم «کلنا عباسک یا زینب» را به رخ عالم بکشی

عباسِ زینب شدی و حرمت حرم بانو را به نقد جان خریدار گشتی

ای قامت بر افراشته در برابر ظلم! برای کودکان بی‌دفاع امید و تکیه گاه بودی و برای مظلومان جهان قوت قلب

بوی مولایت را گرفته بودی،  معلوم بود که درس از مکتب عاشورا آموخته‌ای که اینگونه راهی معبود گشتی

دستانت از تن جدا شد و همچون مولایت با شهپر عشق تا ملکوت عروج کردی

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 98/10/19ساعت 11:17 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

زینب ای ناب‌ترین کلمه در کتاب آفرینش، ای شعر رسای حضور، ای مادر حیا و فرزند پاکدامنی!

کبوتر خیالم را به اوج کدامین شاخسار وجودت پرواز دهم که عاجزانه باز نگردد.

تو از نسل اقیانوسی که چشمان اندیشه در امتدادت به ساحل نمی‌رسند.

تو از نسل آفتابی که در محضرت سر به زیر باید بود، تو فرزند کوثری و دریای مهربانیت را کرانه نیست.

زینب ای مادر صبر! چه بگویم از مقام صبوریت که صبر از تو معنا یافته است.

 تو بر بلندایی از معرفت نشسته‌ای که برترین ایثارها در پیشگاهت ناچیز می نماید.

دستان نماز نشسته‌ات بعد از آن روز پرهراس تاریخ استواری دین بود آنگاه که دستان لرزانت را به قنوت گشودی، هزار هزار فرشته بر آن بوسه زدند.

تو فرزند فصاحتی که اعجاز کلامت، دل سنگ کوفیان را به لرزه درآورد و از کویر خشکیده چشمان پرگناهشان، اشک ندامت جاری ساخت.

کلماتت زلال باران بود که بر کویر قلب عطشناک کوفیان بارید.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 98/10/11ساعت 12:8 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 صدایت را سینه سرخان و چکاوکان تاریخ بر دل نگاشته‌اند تا سر از قهرمانی عشق درآورند.

گل‌های بنفشه از صدای تو روییدن گرفته‌اند و شبنم‌های اشکبار با لحن تو تن به آفتاب سپرده و عروج کرده‌اند.

 قلب تو، بازتاب سخن‌های بی ریا و سربلند است که بی‌دریغ در باد می‌پیچد و خواب را در گوش گران غفلت می‌شکند.

زمین اگرچه در اشغال زمستان سکوت و مرگ باشد، نفس‌های تو کافی است تا بهاری شود برای رستاخیز دلاوران زندگی.

مناجاتی بخوان به درگاه نور تا تمام سنگین دلان نعره‌های توبه برآورند و لبریز از بغض و انابه شوند. نیایش تو، تمام خاک را در محاصره اقرار عشق گرفته است. عیار شرافت و طهارت، قانون دعاهای توست؛ کتاب هدایتی که رد پای سجده و سجاده و وصایای جاودانگی تو را در واژه‌هایش ذخیره کرده.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 98/6/21ساعت 9:40 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

به آرامی وارد آب می‌شود در سلوکی، که حتی ماه به چنین آرامی نتواند! آن گاه شط به هیجان درمی آید و حضور ماهتاب را در ظهری شکوهمند به تماشا می‌ایستد!

دست به سمت آب می‌برد، ذهن آب را می‌آشوبد، آقا ابوفاضل تفضل! چه منتی به ما گذاشته‌اید؟! قدمتان روی چشم، فدای تشنگی تان، فدای دستی که دل آب را خنک می‌کند. کفی آب برمی دارد و آب با پرتو نگاه علوی اش درخشیدن می‌گیرد؛ چنان درخشنده است که گویی قطعه ای خورشید در کف گرفته است! دست را نزدیک صورت می‌کند و لب هایش زمزمه کنان با خویش نجوا می‌کنند: چگونه من آب بنوشم وقتی کام مولایم خشک است!

کف دست را می‌گشاید و آب را رها می‌سازد و همچون ماهی بلورین، آب قطره قطره به شط می‌ریزد و مشک را از آب سرد و گوارا پرمی کند. آری، این است جهاد اکبر! این است اصل تقوا، این است تفسیر لولاک لما خلقت الافلاک!

تشنگی مرام مردان است تا دیگران بنوشند! عباس فرزند علی مرتضاست، فرزند جوانمردترین امیر در طول تاریخ!

سقای دشت بلا تشنه جان می‌سپارد و سپاه برادر بی‌علمدار و بی‌سردار می‌ماند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 98/6/20ساعت 9:40 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak