سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

حس عجیبی داشتم غمی سنگین از فراق بر دلم نشسته بود اما شوق  زیارت امام حسین علیه‌السلام مرحمی بود این دل غمزده

دل کندن از محضر مولایمان سخت‌تر از آن است که در بیان آید اما چاره‌ای جز رفتن نبود

پس به‌ راه افتادیم و جوانه شوق زیارت سیدالشهدا را در دل به اشک چشم و خون دل آبیاری کردیم

کم کم که از نجف دور می‌شدیم شوق زیارت امام حسین علیه‌السلام بیشتر و بیشتر می‌شد و اشک شوق بر گونه‌هامان جاری گشته بود

زیارت عاشورا خواندیم و آینه دل را صیقل دادیم باشد که تجلیگاه خورشید کربلا باشد

 

در مسیر هرچه به کربلا نزدیک‌تر می‌شدیم حادثه عاشورا  پررنگ‌تر در ذهنم نقش می‌بست و درصحن و سرای دل و چشم عزاخانه‌ای به وسعت هستی‌ام برپا کرده بودم.

به مسجد حنانه که رسیدیم نخلی را یافتیم که به احترام سرور و سالار آزادگان سر خم کرده بود

بار خدایا چه می‌دیدم در مکانی ایستاده بودم که سری که سرمایه هستی بود را آورده بودند

در سجده‌گاه امام زمان (عج) نماز عشق خواندم و احرام عشق بستم

و راهی سرزمین نینوا شدیم

سعادتی بزرگی نصیبمان شد و در بین‌الحرمین و روبروی بارگاه ملکوتی امام حسین علیه‌السلام منزل گزیدیم

فضا پر بود از عطر بال ملایک که فوج فوج می‌آمدند و بال به خاک کربلا می‌سودند و بار می‌یافتند و من چه سعادتمند بودم که همنفس ملایک شده بودم

خود را مهیای زیارت سلطان عشق کردیم و عازم حرم شدیم

تمام وجودم لبریز از تمنای وصال بود پاهایم می‌لرزید دستانم از عطش ضریح می‌سوخت چشمانم اشک‌ریزان در پی لحظه دیدار بود

بوی سیب فضای حرم را معطر کرده بود

اذن دخول خواندم و پای در بهشت نهادم

و من چه سعادتمندم که محرم حرم عشق شدم

عاشقانه دور ضریح می‌گردیم و دلگویه‌هایم را با امام خویش بیان می‌کردم

بعد یاران با وفای امام را دیدم که ایستاده‌اند و هنوز هم سربازی و جانبازی می‌کنند و مولایمان را تنها نگذاشته‌اند.

سلامشان دادم و درودشان فرستادم که مولایم را در روز سخت امتحان یاور بوده‌اند و خواستم برایم دعایی کنند باشد که من نیز در رکاب مولایم بتوانم سر ببازم.

ادامه دارد


نوشته شده در سه شنبه 90/11/11ساعت 2:25 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak