سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

از پله های تل زینبیه بالا میرفتم زانوانم یارای بالا رفتن نداشت

با خود می گفتم بانوی آزادگان از این بلندی چه دید که فرمود ما رایت الا جمیلا

چشم باز کردم و خود را بر روی تلی از خاک دیدم در میانه میدان

خون بود و آتش و دود

دست های بریده بود و پیکری قطعه قطعه

سری از تن جدا افتاده

مشکی دریده

تیری رها شده

خنجری بر کشیده

کودکی سیلی خورده

گلویی بریده

مادری گریان

اشکی ریخته

خیمه هایی سوخته

...

روی برگردانم

اشک امانم را بریده بود

بار دیگر از بانوی صبر و ایثار مدد خواستم

سرم را بر زانوی زینب (س) یافتم

به خود که آمدم گفتم بانوی من "ما رایت الا جمیلا " یعنی چه؟

فرمود: تو شاهد درد بودی و من شاهد عشق.

گفتم من همیشه از غم این درد نالان خواهم بود

فرمود تو از غممان بنویس زیبا خواندنش با من

گفتم چگونه زیبا می شود این درد؟ فرمود: عطش و جانبازی راه اثبات عشق است و رسیدن به معشوق

گفتم من نیز شاهد عشقبازیتان با خدا بودم اما برای رسیدن به خدا چه باید بکنم

فرمود راه درازی در پیش داری اگر آماده ای بسم الله ...

...

بسم الله الرحمن الرحیم

.

.

.


نوشته شده در شنبه 90/9/19ساعت 9:54 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak