سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

بوی تو می آید؛ حتی از دورترین فاصله ها، حتی این جا که من ایستاده ام و هر روز، در غبار شسته می شوم و در تاریکی شناورم.

بوی تو آن قدر گسترده است که گستره زمان را در می نوردد.

و مکان در برابر قدم هایت، نامفهوم ترین حرف است؛ چرا که وجود تو پیش از بروز زمان در شادابی عشق خدا روییده بود و عطر شادی بخشِ بودنت، فراتر از مکان و ماده و خاک، از نور عاشقانه سجده فرشتگان سرشته شده است.

چرا نباید بوی تو بیاید و چون تیری از جنس نور، قلب تاریکی را بشکافد؟

بوی توی می آید؛ تا این جا، این دورترین فاصله که من ایستاده ام در غبارناک ترین نقطه زمان و تاریک ترین جایگاه انسان، این جا که من در فراموشی و ناسپاسی غرقه ام.

بوی تو می آید و فاصله را ـ انگار که اصلاً نبوده است ـ در غبارها گم می کند و دوری را در میان دریای اشک می میراند.

بوی تو می آید و لحظه ها دوباره سر از سکون مرگ بر می دارند و شروع می کنند به رقص در مسیر فرحناک زندگی.

شروع می کنند به هروله، تا بلندترین قله «انسان» و ژرف ترین پاکی دریا.

بوی تو تجلی مهربانی توست، که دستِ بهتِ مرا می گیرد و راهی ام می کند در مسیر روشن باران، در مسیر زلال عشق.

بوی تو همه زیبایی است؛ زیبایی که چشم های خفته مرا بیدار می کند به شنیدن جمال زندگی بخش دوست.

بوی تو می آید؛ حتی در دورترین فاصله ها، حتی این جا که من ایستاده ام.

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/25ساعت 8:48 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak