دلنوشته ها
الهی! در حصار خیالات خویش محصورم و به کوتاهی اندیشه خویش مجبور.
الهی! دورتر از آنی هستم که از نزدیک خود را دیده باشم و نزدیک است تا دورتر از آنی شوم که به زبان آورده ام.
الهی! همنشین این چنینی خویشم و همسایه آنچنانی سایه سرد خویش؛ مرا در نزدیکی خویش ساکن کن و در پناه مهربانی خویش مأوا ده.
الهی! روشنایی ات را به من ببخش، تا در این شگرفِ ژرف، غوطه ور شوم.
الهی! ای حاضر در تمام حرکت ها! مرا از توالی دیوارهای رو به رشد، بِرَهان و در گستره تجلی خویش رها کن.
الهی! آن چنان به آغوش نفس چسبیده ام و در تصوّر تهی خویش نمی گنجم و آن قدر محو آلودگی مالامال خویشم که گویی به هیچ آفتابی نخواهم پیوست!
الهی! نه دیوم که غریو سرکشی سر دهم و نه فرشته ام که با افسوس افسانه ای خویش خو بگیرم.
الهی! ملول ملول، زندانی خویشم، آواری فرو ریخته در آوای محزون خویش.
و خاکستری برخاسته از خلسه های خویش؛ زندگی را از نو، در باورم، بنا کن و ایمان را در ذره های بنیادی ام بنیان نما.
الهی! هزار سال فرصت کافی نیست تا بگویم که هنوز از تو چیزی نمی دانم.
Design By : Pichak |