سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

انگار دارم کم کم به این گناهای ساده عادت می کنم .

به رفتن و آمدن ماه رمضان .

به منتظرماه رمضان سال دیگه شدن عادت می کنم .

وقتی که می آید نمی بینمش . فقط گرسنگی و تشنگی صبح تا شبش را می فهمم .

کوچیک بودم . به خودم می گفتم که : بزرگ  که شدم مزه قشنگ ماه رمضون رو خوب زیر دندونام می چشم، می گم خدا امسال واقعا مهمونتم .،خدایا لیاقت مهمونی تو دارم ، خیلی هم خوشحالم که میزبانی به عظمت و مهربونی تو دارم .

ای خالق من ! تو منو خیلی دوست داری ، من هم دوستی تو رو توی هر لحظه زندگی ام تشخیص می دم ، به همین خاطر ماه رمضونت برای من خیلی عزیزه ، هر لحظه اش رو ، هر ثانیه اش رو ازش استفاده می کنم .

اما حالا ، هر چی بزرگتر می شم ، بیشتر شرمنده ات می شم خدا .

می گم خدا مهمونتم . اما می دونم که گناه می کنم .

خدا واقعا به گناه عادت کردم .

چه جوری بگم .

اصلا دلم نمی خواد ماه رمضونت تموم بشه .

چون من توی ماه رمضونت اونی که باید باشم نبودم .

اصلا ازش استفاده نکردم .

خدا تو مهمونم کردی و من به خونه ات نیومدم .

خدا آخه من کی دیگه وقت می کنم ؟

اگه سال دیگه نباشم ، به کی بگم ؟

چی کار کنم ؟

وقتی این پرده غفلت از جلو چشمام کنار بره ، جلوت چه جوری حاضر بشم ؟

خدای خوب من .

خدای مهربون من .

نمی خوای منو ببخشی ؟

ماه رمضونت هم رفت .

سال دیگه نباشم چی ؟

خدا دلم خونه که شب قدر رو درک نکردم .

خدا دلم خیلی گرفته است .

 از دست خودم . .....

 


نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 12:16 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak