دلنوشته ها
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
*******
خطاب به خودم می گویم. به منی که هرجایی است. به منی که رسم و راه عاشقی را نمی داند. به منی که لاف عشق می زند، اما سنگ راه شده. با خودم هستم: ای من! چرا؟! چرا قدر سوز سینه ات را نمی دانی؟! چرا قدر اشکهایت را نمی دانی؟! چرا در اعمالت تابع امامت نیستی؟!
اگر او خورشید است، برو رسم عاشقی را از آفتاب گردان یاد بگیر. ببین که آفتاب گردان فقط به سوی خورشید نگاه دارد. تنها امیدش خورشید است. ولی تو نگاهت به کجاست؟! به دست این مردم، یا به خواهش های شیطان.
چرا بهانه می گیری. می خواهی بگویی که خورشیدت پشت ابر است، می خواهی بگویی نمی توانی خورشید را ببینی؟! نگاه کن آفتاب گردان را، که وقتی خورشید از او رخ می پوشد، سر به زیر می اندازد، این معنی وفاداری به خورشید است.
ای من!
تو که خورشیدت (امام زمان) هیچ گاه از تو رو بر نمی گرداند. تو که خورشیدت همیشه بالای سرت هست، حتی اگر ابری مانع این شود که تو او را ببینی. پس چرا به جای تبعیت از نور خورشید، از نفست تبعیت می کنی. مگر بارها به تو ثابت نشده که این نفس، تو را به بیراهه می کشاند، تو را به وادی نیستی رهنمون می کند و آفتاب رهنمون توست در تاریکی ها.
Design By : Pichak |