سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

همه در جست‌وجوی کوی تواند، بی‌ آن‌که خوب تو را شناخته باشند.

همه در هوای روی بهارند؛ بی آن‌که از غصه زمستان، به تنگ آمده باشند.

همه در غربت شب، خوابیده‌اند، بی آن‌که از صدای خروس سحری سراغ بگیرند.

پهنای شهر را وجب به وجب، گام به گام، کاویده‌ام.

از نردبان‌های کوتاه و بلند مذاهب و مکتب‌ها، ایسم‌ها و فلسفه‌ها، از همه عبور کرده‌ام. رفته‌ام، فرو افتاده‌ام، برخاسته‌ام و خسته‌ام.

می‌گویند تو گشایشی. فرج تویی. این گشایش باید شبیه یک گلستان باشد، پر از جوانه‌های صداقت. جایی برای تبسم بی‌دغدغه.

من منتظرم.


قصه شوق، محال است به تقریر آید.

کسی چه می‌داند راز رسیدن در دل یک مشتاق که مهجور مانده است چیست؟ کسی چه می‌داند جز دل روشن تو؟!

ما از رفتن، تمنای رسیدن داریم و کوی مهدی خدا، انگار نزدیک است؛ زیر پلک یک ندبه، روی آواز یک سجاده و بر بلندای شکفتن یک صبح آدینه.

از رو به روی خانه کعبه، صدایمان زده‌ای که: من گنجینه خدایم؛ اوج آرزوهای دیرینه، با سیرتی شبیه محمد(ص)، با شوری به وسعت دلتنگی و با جشنی از جنس خوش‌بختی.


عدالت، میوه درخت ظهور است که با دست‌های نیرومند و آسمانی تو غرس می‌شود.

عدالت، یعنی برآمدن و تابیدن ماه برای همه چشم‌ها؛ حتی نابینا‌ها و شب‌پره‌ها.

نزدیک‌تر می‌شوی، قرآن می‌خوانی و لبخند می‌زنی.

 من همان رؤیای صادقه‌ام که در قلب خدا تعبیر شد و اینک تعبیر رؤیای خدا در سرزمین سوخته انسان.

از تولد حرف می‌زنی. تولد دوباره روزی‌‌های معنوی و مادی. تولد دیگرباره جان‌های عاشق سرفرازی.

مکث دیدار و زیبایی بر دشت خشک بی‌کسی و تنهایی.

حضور پیوسته باران بر کام‌های تشنه ابدی. از راه می‌رسی، بیدار می‌شویم، راه می‌رویم و همه سرزمین‌های نرفته دانش و اندیشه، در کنار خاک پای تو، بر ما مکشوف می‌شود.

به جزای ستم‌ها که بر خلایق مظلوم؛ آوار گشته بود. بر سر ظالمان، غضب می‌باری و شیوه نوازش را ترویج می‌کنی.

 در انتظار توییم!

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/29ساعت 2:39 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak