دلنوشته ها
تکیه بر گهواره نوبخت، گاهی میدهد
آه! حیدر بوسه بر رخسار ماهی میدهد
کربلا تنها نمیماند پس از این مرد راه
او که جان خویش را خواهی نخواهی میدهد
آه! این نوزادِ اکنون، ساقی فردای عشق
دستهای کوچکش بوی صراحی میدهد
شانههایش تاب مشک پاره را دارد... ببین!
زانوانش طاقت غم را گواهی میدهد...
آب ... وای از آب، آن روزی که پیش چشم او
کودکان را وعدههای پوچ و واهی میدهد
او به دریا میزند... یک دشت در تعقیب او...
چشمهایش دل به تیرِ «کینهخواهی» میدهد...
زاده امالبنین! روزی نه چندان دور، تو
ابن زهرا میشوى... قلبم گواهی میدهد...
کوتاه و گویا
گهواره مولودِ امروز تنها به سمت کربلا تکان میخورد.
تمام آبهایی که شرمنده دستهای تواَند، اشکهای پدرت هستند که از دل چاه جوشیدهاند.
تو آن راز رشیدی که روزی فرات بر لبت آورد.
با تو، خیمههای جوانمردی بیستون نمیمانند.
بیعت با دستهای تو، بیعت با دستان خداست.
دستهایت کجاست، میخواهم زیر باران بکارم آنها را
تا تو از متن خاک سبز شوى، تا ببینم دوباره دریا را
دستهایت را در راه عشق دادی تا آغوشت به قدر تمام دنیا لایتناهی شود.
درهای بهشت را دستان تو بر روی ما خواهند گشود.
از روزی که تو آمدهاى، دیگر هیچ چشمی زیبایی ماه آسمان را باور ندارد.
خداوند ابتدا تو را آفرید و سپس ماه را شبیه تو... .
تو ماه، ماه بنیهاشمی که دختر خورشید
همان نخست پذیرفته بود مادریات را
دستهای تو از همان آغاز تولد، رنگ و بوی ذوالفقار داشتند.
هنوز که هنوز است، نماد کربلا، یک جفت دست سرخ است که از آن سوی تاریخ برای ما دست تکان میدهد.
قصیدهای به بلندای عباس، تنها در دامن زنی که غزلسرای بیبدیل عرب بود، میتوانست سروده شود.
هلال شعبان چشم دوختهاست به بدری که از خانه علی سر زده.
امروز، روز میلاد جوانمردی است.
تو آمدهاى؛ یعنی حیدری دیگر متولد شده.
امروز که آمدهاى، فاطمه نخستین کسی است که میلادت را شکر میگوید. فردا که میروى، فاطمه پیش از همه رفتنت را سوگوار میشود.
پس از میلاد تو دیگر هیچکس دلواپس کربلا نبود.
Design By : Pichak |