دلنوشته ها
سلام آقای مهربونم! از سر صبح همین که چشم باز کردم دلم تو را بهانه کرد.
گفتم بیام اینجا و شروع کنم به از تو گفتن و از تو نوشتن...
گفتم بیام این فضا رو پر کنم از عطر وجودت...اما این بغض,این بغض گلوگیر داره خفه ام می کنه
آقا...عزیز دل زهرا,آقای مهربونم...میدونم خیلی ها اسم قشنگت
رو بدون وضو هم نمی برند...
میدونم که خیلی ها وقتی از تو حرف میزنند آسمون چشماشون بارونیه...
میدونم خیلی ها اومدنت رو از ته ته دلشون آرزو دارند...
میدونم برای خیلی ها تو تنها بهانه ی زندگی هستی...
این عاشقا کم نیستند,آقا بخدا,گمنامند,اما هستند...اگر کسی آنها را نمی بیند
یا به حساب نمی آورد...تو که میدانی,تو که می بینی
آقا ما اگر دروغ میگیم تو به خاطر ما نیا...اصلا ما کی هستیم که تو بخاطر ما بیایی؟!
تو بخاطر اونهایی بیا که راست میگویند...بخاطر اونهایی بیا که همه ی عمر چشم براهت
موندند...بیا و پناه خستگیهاشون باش...بیا و اشکهای گرم فرزندان شهدا را از چهره ی
معصومشان پاک کن,بیا و گل لبخند بر چهره درد کشیده مادر شهدا بنشان...
تو بیا آقا جان تا درخشش خورشید وجودت بی رنگ کند همه ی رنگ نیرنگها را
آقای مهربونم بخدا خیلی سخته تو باشی و ما هر جمعه تو را ندبه کنیم
تو باشی و حسرت دیدنت چشمهایمان را بی فروغ کند...
Design By : Pichak |