دلنوشته ها
شنیده ام که لب از آب فرو بسته ای!
حق داری، هنوز می توان تصویر لب های ترک خورده حسین علیه السلام که به خون گلویش تر شد، در دفتر چشمانت به تماشا نشست.
اما این کاسه آب که به نذر تو آورده اند، از آب فرات است و بوی کربلا را می دهد.
ببخشید بانو!
نباید نام فرات را می بردم و آتش به جگر سوخته تان می زدم.
اما به جان زینب علیهاالسلام قسم!
دل عباس علیه السلام هم رضایت نمی دهد که لب تشنه و سینه سوخته از دنیا بروید.
یادتان می آید که وقتی با چشم های تیر خورده و دست های بریده، در کنار فرات افتاد، هنوز نیم نگاهش به سوی خیمه تو بود؟
شرمنده ام بی بی، که مصایب شما را یادآوری می کنم.
زبانم بریده باد!
اما بانو! تکه ای از آن معجر سوخته تان را به تبرک به من می دهید؟ اجازه می دهید پیش از رفتن، بر تاول دست های تازیانه خورده تان بوسه بزنم؟
بانو! جسارتم را بخشید
اما برای این مرید حقیرتان سؤالی است بی جواب که می ترسم با رفتن شما، برایم تا ابد، مبهم بماند.
زینب جان! شما را با شام چکار؟
شما اگر در مدینة النبی صلی الله علیه و آله هم می ماندید، آن قدر بهانه داشتید که هنوز یک سال از عاشورا نگذشته، جان بسپارید.
اما شام یعنی تداعی جشن شادی مردمان در هنگامه اسارتتان.
یعنی تداعی چوب خیزران زدن بر لب ها کبود حسین علیه السلام .
یعنی تداعی از ناقه افتادن یتیمان به زیر دست و پای رهگذران.
یعنی تداعی سنگ بر پیشانی حسین علیه السلام زدن در هنگامه قرآن خواندن بر بالای نی.
یعنی تداعی خرابه ای که داع رقیه علیهاالسلام را بر دل هزار بار زخم خورده ات گذاشت.
آه زینب جان!
کاش لال شده بودم و این طور، دلتان را به آتش نمی کشاندم! اما مگر می شود از شام سخن گفت و از گریه های سه ساله ای که با تازیانه و سر بریده بابا خاموش شد، حرفی نزد؟!
سکوت می کنم بانو!
حتی از زخم پیشانی تان که خونش از محمل چکید، حرفی نمی زنم.
از به غنیمت رفتن پیراهن کهنه و خون آلود حسین علیه السلام که بویِ مهر فاطمه علیهاالسلام را می داد سخن نمی گویم!
از گهواره نیم سوخته و قنداقه خونی،
از عبای خون آلودی که در آن، علی اکبر علیه السلام بر شانه های لرزان جوانان بنی هاشم به خیمه تو آورده شد،
از نیزه ای که پهلوی قاسم علیه السلام را درید،
از تکه پارچه آستین خونی عبدالله علیه السلام که بر شمشیر شمر باقی ماند، از مشک تیر خورده ای که آب آن را برد،
از کفن های پسرانت که بر دستان خسته حسین علیه السلام به خاک کشیده شد، از هیچ کدام روضه ای نمی خوانم و مویه ای نمی سرایم!
فقط بانو!
تو را به پهلوی شکسته مادرتان سوگند!
امروز که در آغوش حسین علیه السلام و با بوسه بر گلویش، جان می سپارید،
به من قول دهید که سلام مرا به مولایم ـ ابا عبدالله علیه السلام ـ برسانید
Design By : Pichak |