دلنوشته ها
... و باز چشمان بى رمقش را مى گشاید و نگاهش را در نگاه خیس کودکان خود گره مى زند.
بغض سنگین گلو، راه گریه را بر همه سد کرده است و همه منتظر شکستن بغض کسى اند تا اندوه دل را سبک کند.
تصویر غم بار مادر پشت پرده هاى اشک مدام ورق مى خورد و همه ساکت نشسته اند.
مادر آغوش خسته و زخم خورده خود را مى گشاید و کودکان بى مهابا به سوى او به پرواز درمى آیند.
آسمان رنگ غروب دارد، زمین را تب فرا گرفته و خانه در سیّالِ سیاهِ غم فرو رفته است.
نگاه ها درهم تکرار مى شوند و... مادر لباس تمیزى مى پوشد و آرام در بستر خود مى آرامد.
غنودن او همان و افزون شدن دلهره کودکان همان.
رو انداز را به روى خود مى کشد و به سمت قبله مى خوابد.
کسى جرأت نمى کند پا در خلوت مادر بگذارد.
اسماء با چهره اى اشکبار از اتاق بانو بیرون مى آید.
دیگر لازم نیست چیزى بگوید.
بغض گلویش مى ترکد و کودکان سراسیمه به داخل حجره مادر مى روند و کبوتر بغض خود را از تنگاى قفس سرد و تنگ حنجره ها تا عرش خدا آزاد مى کنند.
على (علیه السلام) با زانوانى لرزان بر آستانه در مى ایستد.
زانوانش زیر بار سوگ مى لرزد و با گامهایى بریده به سوى حجره فاطمه (سلام الله علیها) به راه مى افتد.
پر پر زدن کودکان و مویه هاى غریبانه شان، داغ دلش را سنگین تر مى کند.
زینب (سلام الله علیها) شروع به واگویه و دل مویه مى کند. حسین (علیه السلام) کف پاى مادر را مى بوسد. حسن (علیه السلام) فریاد مى زند و...
این جا خانه على (علیه السلام) است.
خانه اى که با رفتنِ فاطمه (سلام الله علیها) روزگارى دشوار را آغاز نمود. چهره آرام و معصوم فاطمه (سلام الله علیها)، رخ در نقاب مرگ کشیده بود و آرامشى ابدى یافته بود.
آرامش از اندوهى بزرگ؛ اندوهى به وسعت تاریخ؛ داغ از دست دادن بهانه هستى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و این تازه گوشه اى از داغ دل او بود.
او به چشم خویش دیده بود که درِ خانه وحى را آتش زدند و ریسمان به گردن وصى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) پسر عم و شوى بزرگوارش انداخته و در کوچه هاى مدینه کشانیده بودند و آنقدر این مصائب بر او دشوار بود که درد سینه و بازو را فراموش کرده بود.
اکنون در آرامشى ابدى فرو مى رفت و مرگ چون نسیمى روح نواز، تن رنجور و خسته او را در هاله اى از آسایش در بر مى گرفت و آرام در خواب فرو مى رفت.
مى رفت و نگاهش را از جهانى پر از ظلم و بیداد برمى داشت؛ جهانى پر از نابرابرى؛ جهانى که مردمش حرمت یاس را نمى شناختند و در دنیایى خاکى زمین گیر شده بودند.
لبخند بر چهره نزار او پر رنگ تر مى شد و شوق دیدار پدر و غنچه نشکفته پرپر او، میلش را بر این دنیا کم کرده بود و فقط تنهایى على (علیه السلام) بود که بر دلش نیشتر مى زد و خاطر رنج دیده او را مى آزرد. و او رفت تا جهانى بداند ارزش دُردانه هستى را.
بال گشود و تا بى انتها پر کشید. سوگ بى پایانش بر قلب مهدى «عجل الله تعالى فرجه الشریف» تسلیت باد.
Design By : Pichak |