دلنوشته ها
چنانم زار می گرید قلم بر صفحه دفتر
که شرح ماجرا غرق است در سیلاب سرتاسر
مذاق جان که طعم تلخ فقدان پیمبر داشت
سپهر واژگون پر کرد از غم ساغری دیگر
خدایا پهنه بحرت چه تنگ آید مرا زیرا
که از دریای هستی گم شده دردانه ای گوهر
نمیدانم چه الفت بود بین خاک با افلاک
که در فقدان زهره اشک غم بارید هر اختر
چو می جویند آب زندگانی را به تاریکی
بشب شیر خدا پنهان نمود آن نازنین همسر
از آن رو می گدازد هر زمان خورشید و میسوزد
که از جان علی برخاست صدها شعله اخگر
چو او دختر نخواهد دید هرگز دیده دوران
دگر نارد زمانه همچو وی فرزانه ای مادر
ببار ای آسمان باران اندوه و غم و حرمان
سزا باشد که خون باری بجای اشک تا محشر
زمین گرید، زمانه زار موید زین همه حسرت
که گوید بوالحسن درد و غم و انده بچاه اندر
مگوئیدم حدیث آتش و سوز و گداز شمع
که دیگر نیست این پروانه را پیرایه ای چون پر
«حمیده » می گدازد زین غم و باشد نیاز او
الها جام ما پر کن ز دست ساقی کوثر
Design By : Pichak |