سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

امتحانِ الهی آغاز می شود.

مباد ابلیس، در کمین باشد!

مباد لحظه ای غفلت، لحظه ای تردید، لحظه ای شک!

در بیداری و خواب، سرنوشت چشم ها و دست هایت را به خداوند سپرده ای.

پیراهن از غبار راهِ تردید بتکان ـ صدا بر تمام تنت لرزه انداخته است ـ این خواب نیست؛ آغاز بیداری است.

این خواب نیست؛ حقیقتی است که تو را می آزماید.

در این ثانیه های اضطراب، تن به زلال رحمت دیرین سال خداوند بزن!

فرزندت را به خاطر خداوند از یاد ببر!

گلوی گداخته حادثه فریاد می زند که این خواب نیست؛ رؤیایی است صادقه، آزمایشی است تاریخی.

«خدایا! مرا به عزت خویش عزیز گردان».

گام هایش را محکم تر برمی دارد.

 دست هایش را به بارگاه نور فرستاده است و فرزندش را به قربانگاه می برد؛ بی ذره ای واهمه و تشویش تا مبادا سرپیچی از فرمانِ خداوند، ایمانش را متزلزل سازد. بهشت، در یک قدمی ست و حادثه نزدیک تر. راضی به رضای خدا، پا به میدان آزمایش نهاده است ـ بی شوریدگی ـ .

اسماعیل علیه السلام ـ شولای ایمان بر دوش ـ به قربانگاه می رود.

دیگر بار، انگار این چشمه زمزم است که در رد پاهایش جاری ست.

نوری از جنس ایمان، دست دلش را می گیرد و او را به سمت ناکجاآباد عشق، هدایت می کند.

اسماعیل علیه السلام پدر را آرام می کند.

«پدر! مأموریتت را انجام بده! به خواست خداوند مرا از صابران خواهی یافت».

اینک، ابراهیم علیه السلام است در قربانگاهِ عشق!

اینک، اسماعیل علیه السلام است، دل داده به خواسته دلدار.

اینک، عطر دعای فرشتگان است که در زمین و آسمان و کوه و صحرا پراکنده است.

اینک، زمین بر آسمان فخر می کند که «خاک من قدمگاه بهترین بندگان خداست».

ابراهیم علیه السلام ، به آسمان می نگرد؛ نور نگاهش آسمان ها را می شکافد و به عرش می رسد.

کارد را بر حلق اسماعیل علیه السلام می فشرد؛ اما توان بریدن نیست.

دیگر بار... و باز همان می شود.

ناگهان از مسجد «خیف»، ندایی دل لحظه ها را به لرزه درمی آورد که:

«ای ابراهیم علیه السلام ! مأموریت خود را به نیکویی انجام دادی؛ ما نیز نیکوکاران را پاداش می دهیم».

ناگهان، صدای بال هایی از بهشت بر گوش می رسد.

و جبرئیل علیه السلام ، در گنبد آبی آسمان در هاله ای از نور، در آستانه «منا» و هدیه ای الهی در دست:

ـ سلام بر ابراهیم علیه السلام ! خداوند تو را درود می فرستد. اینک گوسفند را قربانی کن که هدیه ای از خدا به بهترین بندگان اوست. خداوند با نیکوکاران است.

و چنین بود روایت عشق دلداده و دلدار.

مسلخی که بندگی می سازد

و تاریخ، ورق می خورد با نور.

به کرم خداوند، به بزرگواری معبود، به استواری در بندگی ابراهیم در مقابل پروردگار، به تسلیم بودن اسماعیل در برابر امر دوست که هر چه هست از اوست.

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 12:16 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak